الحکایت المفاتیح القلوب

الحکایت المفاتیح القلوب یک صحابه بود در عهد رسول درد و سوزی داشت آن صاحب قبول دائماً با درد بود آن مرد کار درد دین…

ادامه مطلب

در غوغاکردن اهل بغداد بر شیخ منصور رحمةالله و پند دادن مشایخ او را

در غوغاکردن اهل بغداد بر شیخ منصور رحمةالله و پند دادن مشایخ او را بار دیگر عالمان جمع آمدند جمله اندر قصه آن شمع آمدند…

ادامه مطلب

مطلب در تنبیه و ترغیب سالک

مطلب در تنبیه و ترغیب سالک ای دل آخر یک دمی بیدار شو یک زمان جویای وصل یار شو ای دل آخر یک دمی بگذر…

ادامه مطلب

و له ایضاً پانزدهم

و له ایضاً پانزدهم گیرم که جهان بکام دیدی و شدی زلف همه دلبران کشیدی و شدی چیزی که ترا هوا بدان می‌دارد انگار بدان…

ادامه مطلب

وله ایضاً ششم

وله ایضاً ششم از سر تو هر که با نشان خواهد بود مشغول حضور جاودان خواهد بود گر بی تو دمی بر آید از دل…

ادامه مطلب

الحکایت الرموز سئوال کردن مردی از حضرت شاه اولیا که در بهشت روز هست

الحکایت الرموز سئوال کردن مردی از حضرت شاه اولیا که در بهشت روز هست بیامد پیش حیدر مرد دانا که تو سر باز گو اسرار…

ادامه مطلب

در مناجات شیخ بهلول و ختم کتاب

در مناجات شیخ بهلول و ختم کتاب پادشاها ره نما این بنده را این فقیر بی‌کس افکنده را ای خدای انبیا و اولیاء رحمت تو…

ادامه مطلب

مطلب در بی‬نشانی

مطلب در بی‬نشانی بی‌نشان شو یک دم از یاد و نشان تا ببینی سر پنهانی عیان بی‌نشان شو ای پسر در راه یار تاتو باشی…

ادامه مطلب

و له ایضاً دهم

و له ایضاً دهم گاهی به قبول خلق خواهی آویخت گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت زیرک تر مرغان جهانی لیکن تا چشم زنی…

ادامه مطلب

وله ایضاً هشتم

وله ایضاً هشتم گیرم که به تو لطف الهی آمد در ملک تو ماه تا به ماهی آمد در هر وطنی باغ و سرائی چکنی…

ادامه مطلب

الحکایات و الرموز و پرسیدن سالکی رمز عشق را از عارفی بهلول نام

الحکایات و الرموز و پرسیدن سالکی رمز عشق را از عارفی بهلول نام بود در بغداد مردی با خبر زینجهان وزانجهان رفته بدر از هوای…

ادامه مطلب

در مناجات کردن شیخ منصور قدس سره در زندان

در مناجات کردن شیخ منصور قدس سره در زندان گفت ای دانندهٔ کون ومکان غیر تو کس نیست در هر دو جهان گفت ای دارندهٔ…

ادامه مطلب

مطلب در سؤال راه عشق و ترغیب سالک

مطلب در سؤال راه عشق و ترغیب سالک این چنین رفتند مردان راه دین رهروان حق به پیش حق یقین شیرمردان مرکب خود رانده‌اند اندر…

ادامه مطلب

و له ایضاً چهاردهم

و له ایضاً چهاردهم ره بس دور است توشه بردار و برو فارغ منشین تمام کن کار برو تا چند کنی جمع که تا چشم…

ادامه مطلب

وله ایضاً هفتم

وله ایضاً هفتم بی یاد تو دل چو سایه در خورشید است با یاد تو بی‌نهایت امید است هر تخم که در زمین دل کاشته‌ایم…

ادامه مطلب

الحکایت الرموز و تتمه‌ای از حالات شیخ لقمان و آمدن شیخی از بخارا بدیدن او

الحکایت الرموز و تتمه‌ای از حالات شیخ لقمان و آمدن شیخی از بخارا بدیدن او شیخ لقمان بود در عین وصال محو گشته در جمال…

ادامه مطلب

رجوع به مطلب

رجوع به مطلب هیبت حق جمله را یکسان کند جسم‌ها را جملگی چون جان کند هیبت حق جمله را زیبا کند این عددها را همه…

ادامه مطلب

مطلب در صفت عشاق الهی

مطلب در صفت عشاق الهی جملهٔ مردان زخود فانی شدند در بقای حق بحق باقی شدند نفس خود را در ریاضت داشتند از خدای خود…

ادامه مطلب

و له ایضاً شانزدهم

و له ایضاً شانزدهم قومی که بخواب مرگ سرباز نهند تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند تا کی گوئی کسی خبر باز…

ادامه مطلب

ادامه

ادامه جملهٔ مردان ز خود فانی شدند در بقای حق به حق باقی شدند گرتو مرد راه عشقی راه رو همچو مردان از دل آگاه…

ادامه مطلب

الحکایت الرموز داستان حکیم و مرد احول

الحکایت الرموز داستان حکیم و مرد احول بود استاد حکیمی پاکباز دائماً با حق تعالی گفته راز در همه عالم ورا همتا نبود همچو او…

ادامه مطلب

در وحدت

در وحدت چون صفات او احد آمد مدام غیر نبود جمله او دان والسلام هرچه دیدی ذات پاک او بود اینچنین بینی ترا نیکو بود…

ادامه مطلب

مقاله ارشاد کردن شیخ مریدان را

مقاله ارشاد کردن شیخ مریدان را بعد لقمان شیخ محمد شد پدید آن در اسرار معنی را کلید مرشدی بود او بغایت با کمال دائماً…

ادامه مطلب

و له ایضاً سیزدهم

و له ایضاً سیزدهم هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر وین روی چو ماه آسمانت بدریغ از…

ادامه مطلب

ابتدا

ابتدا ابتدا کردم بنام کردگار خالق هفت و شش و پنج و چهار آن خداوندی که هستی ذات اوست هر دو عالم مصحف آیات اوست…

ادامه مطلب

الحکایت الوصال فی شرح البلال

الحکایت الوصال فی شرح البلال بشنو این رمز از بلال با وفا خواجهٔ ما و غلام مصطفی(ص) اوفتاده بود آن دُر ثمین در میان آن…

ادامه مطلب

شرحی از حکایت سلطان محمود با شیخ لقمان سرخسی

شرحی از حکایت سلطان محمود با شیخ لقمان سرخسی بود سلطانی ورا محمود نام هم بوقتش بود عالم بانظام عادل بر حق بد آن سلطان…

ادامه مطلب

و له ایضاً اول

و له ایضاً اول ای هشت بهشت یک نثار در تو وی هفت سپهر پرده‌دار در تو رخ زرد و کبود جامه خورشید منیر سرگشتهٔ…

ادامه مطلب

و له ایضاً نزدهم

و له ایضاً نزدهم بس خون که دلم ز اول کار بریخت تا آخر کار چون گل از خار بریخت سرسبزی خاک از چه سبب…

ادامه مطلب

آغاز کتاب

آغاز کتاب عاشقا یک دم در آور سر جان تا بیابی سر عشق کالامکان عاشقان بینی بجان حیران شده هر یک از نوعی دگر جویان…

ادامه مطلب

الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد

الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد بود برنائی بغایت ماهرو پیش خلق عالمی پر آب و رو مال و…

ادامه مطلب

رجوع به قصه

رجوع به قصه آن حکیم پر خرد در آینه جمله یکتا دید او معاینه آن حکیم پر هنر را روح دان نفس شومت احول آمد…

ادامه مطلب

و له ایضاً بیست و پنجم

و له ایضاً بیست و پنجم لاله ز رخ چو ماه می‌بینم من سبزه ز خط سیاه می‌بینم من وان کاسهٔ سرکه بود پر باد…

ادامه مطلب

و له ایضاً نهم

و له ایضاً نهم گر در کوهی مقیم و گر در دشتی بر خاک گذشتگان مجاور گشتی بر خاک تو بگذرند نا آمده‌گان چندانکه تو…

ادامه مطلب

المقالة برهان المحققین شیخ لقمان قدس سره

المقالة برهان المحققین شیخ لقمان قدس سره شیخ لقمان از زمان بایزید بود باقی تا بدور بوسعید عمر او صد بود و هفتاد و سه…

ادامه مطلب

فی الرباعیات در فنای عاشق

فی الرباعیات در فنای عاشق ای پاکی تو منزه از هر پاکی قدوسی تو مقدس از ادراکی در راه تو صد هزار عالم گردی در…

ادامه مطلب

و له ایضاً بیست و چهارم

و له ایضاً بیست و چهارم هر خاک که درجهان کسی فرسود است تن‌هاست که آسیای چرخش سوداست هر گرد که بر فرق عزیز تو…

ادامه مطلب

و له ایضاً هفدهم

و له ایضاً هفدهم در حبس وجود از چه افتادم من کز ننگ وجودخود بفریادم من چون می‌مردم بصد هزاران زاری از مادر خویشتن چرا…

ادامه مطلب

حکایت قطب الاولیاء سلطان بایزید قدس سره

حکایت قطب الاولیاء سلطان بایزید قدس سره سائلی بنشست پیش بایزید گفت از لطف خدای برمزید در ره حق دائماً مردانه‌ای در میان عارفان فرزانه‌ای…

ادامه مطلب

فی الموت چهارم

فی الموت چهارم تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست یک ذره به مرگ خویشتن برگت نیست…

ادامه مطلب

و له ایضاً بیست و سوم

و له ایضاً بیست و سوم چون رفت ز جسم جوهر روشن ما از خار دریغ پر شود گلشن ما بر ما بروند و هیچکس…

ادامه مطلب

و له ایضاً

و له ایضاً در وصف تو عقل طبع دیوانه گرفت جان تن ز دو با عجز بهم خانه گرفت چون شمع تجلی تو آمد به…

ادامه مطلب

حکایت درویش مسافر

حکایت درویش مسافر بود درویشی مسافر ای غلام سال و مه اندر سفر بودی مدام بارها در راه مکه رفته بود بس ریاضتهای مشکل کرده…

ادامه مطلب

فی الموت اول

فی الموت اول چون روی تو در هلاک خواهد آمد قسم تو دو کز مغاک خواهد آمد بر روی زمین چه می‌کنی چندین جای چون…

ادامه مطلب

و له ایضاً بیست و هشتم

و له ایضاً بیست و هشتم ای اهل قبور خاک گشتید و غبار هر ذره زهر ذره گرفتید کنار این خود چه سرابست که تاروز…

ادامه مطلب

و منه فی المناجات

و منه فی المناجات من ترا بینم ترا دانم ترا خود ترا کی غیر بینم جان مرا چون جز از تو نیست اندر دو جهان…

ادامه مطلب

المقالة سراج وهاج شیخ منصور حلاج قدس سره و شرح شهادت آن بزرگوار

المقالة سراج وهاج شیخ منصور حلاج قدس سره و شرح شهادت آن بزرگوار بود منصور ای عجب شوریده حال در ره تحقیق او را صد…

ادامه مطلب

فی الموت سوم

فی الموت سوم زان پیش که در عین هلاکت فکنند بفکن همه پاک بو که پاکت فکنند زیرا که ز روزگار روزی چندی بر تو…

ادامه مطلب

و له ایضاً بیست و ششم

و له ایضاً بیست و ششم بر بستر خاک خفتگان می‌بینم در زیر زمین نهفتگان می‌بینم چندانکه به صحرای عدم می‌نگرم ناآمده‌گان و رفتگان می‌بینم

ادامه مطلب

وله ایضاً پنج

وله ایضاً پنج کاری که ورای کفر و دین می‌دانم آن دوستی تست یقین می‌دانم در حلق من آن سلسله کانداخته‌اند هرگز نشود گسسته این…

ادامه مطلب