آروز ها

آروز ها اي خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن تيرگيها را ازين اقليم بيرون داشتن همچو موسي بودن از نور تجلي تابناک گفتگوها با…

ادامه مطلب

آئين آينه

آئين آينه وقت سحر، به آينه اي گفت شانه اي کاوخ! فلک چه کجرو و گيتي چه تند خوست ما را زمانه رنجکش و تيره…

ادامه مطلب

تهيدست

تهيدست دختري خرد، بمهماني رفت در صف دخترکي چند، خزيد آن يک افکند بر ابروي گره وين يکي جامه بيکسوي کشيد اين يکي، وصله زانوش…

ادامه مطلب

خوان کرم

خوان کرم بر سر راهي، گدائي تيره روز ناله ها ميکرد با صد آه و سوز کاي خدا، بي خانه و بي روزيم ز آتش…

ادامه مطلب

روباه نفس

روباه نفس ز قلعه، ماکياني شد به ديوار بناگه روبهي کردش گرفتار ز چشمش برد، وحشت روشنائي بزد بال و پر، از بي دست و…

ادامه مطلب

شباويز

شباويز چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد شباويز، ناليدن آغاز کرد بساط سپيدي، تباهي گرفت ز مه تا بماهي، سياهي گرفت ره فتنه دزد…

ادامه مطلب

فرياد حسرت

فرياد حسرت فتاد طائري از لانه و ز درد تپيد بزير پر چو نگه کرد، ديد پيکاني است بگفت، آنکه بدرياي خون فکند مرا نديد…

ادامه مطلب

کوه و کاه

کوه و کاه بچشم عجب، سوي کاه کرد کوه نگاه بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه ز هر نسيم بلرزي، ز هر…

ادامه مطلب

گله بيجا

گله بيجا گفت گرگي با سگي، دور از رمه که سگان خويشند با گرگان، همه از چه گشتستيم ما از هم بري خوي کردستيم با…

ادامه مطلب

نا اهل

نا اهل نوگلي، روزي ز شورستان دميد خار، آن گل ديد و رو در هم کشيد کز چه روئيدي به پيش پاي ما تنگ کردي…

ادامه مطلب

آسايش بزرگان

آسايش بزرگان شنيده ايد که آسايش بزرگان چيست: براي خاطر بيچارگان نياسودن بکاخ دهر که آلايش است بنيادش مقيم گشتن و دامان خود نيالودن همي…

ادامه مطلب

بام شکسته

بام شکسته بادي وزيد و لانه خردي خراب کرد بشکست بامکي و فرو ريخت بر سري لرزيد پيکري و تبه گشت فرصتي افتاد مرغکي وز…

ادامه مطلب

تاراج روزگار

تاراج روزگار نهال تازه رسي گفت با درختي خشک که از چه روي، ترا هيچ برگ و باري نيست چرا بدين صفت از آفتاب سوخته…

ادامه مطلب

درخت بي بر

درخت بي بر آن قصه شنيديد که در باغ، يکي روز از جور تير، زار بناليد سپيدار کز من دگر بيخ و بني ماند و…

ادامه مطلب

رنج نخست

رنج نخست خليد خار درشتي بپاي طفلي خرد بهم برآمد و از پويه باز ماند و گريست بگفت مادرش اين رنج اولين قدم است ز…

ادامه مطلب

شرط نيکنامي

شرط نيکنامي نيکنامي نباشد، از ره عجب خنگ آز و هوس همي راندن روز دعوي، چو طبل بانگ زدن وقت کوشش، ز کار واماندن خستگان…

ادامه مطلب

فريب آشتي

فريب آشتي ز حيله، بر در موشي نشست گربه و گفت که چند دشمني از بهر حرص و آز کنيم بيا که رايت صلح و…

ادامه مطلب

کيفر بي هنر

کيفر بي هنر بخويش، هيمه گه سوختن بزاري گفت که اي دريغ، مرا ريشه سوخت زين آذر هميشه سر بفلک داشتيم در بستان کنون چه…

ادامه مطلب

گنج ايمن

گنج ايمن نهاد کودک خردي بسر، ز گل تاجي بخنده گفت، شهان را چنين کلاهي نيست چو سرخ جامه من، هيچ طفل جامه نداشت بسي…

ادامه مطلب

نا آزموده

نا آزموده قاضي بغداد، شد بيمار سخت از عدالتخانه بيرون برد رخت هفته ها در دام تب، چون صيد ماند محضرش، خالي ز عمرو زيد…

ادامه مطلب

آرزوي مادر

آرزوي مادر جهانديده کشاورزي بدشتي بعمري داشتي زرعي و کشتي بوقت غله، خرمن توده کردي دل از تيمار کار آسوده کردي ستمها ميکشيد از باد…

ادامه مطلب

برف و بوستان

برف و بوستان به ماه دي، گلستان گفت با برف که ما را چند حيران ميگذاري بسي باريده اي بر گلشن و راغ چه خواهد…

ادامه مطلب

توشه پژمردگي

توشه پژمردگي لاله اي با نرگس پژمرده گفت بين که ما رخساره چون افروختيم گفت ما نيز آن متاع بي بدل شب خريديم و سحر…

ادامه مطلب

درياي نور

درياي نور بالماس ميزد چکش زرگري بهر لحظه ميجست از آن اخگري بناليد الماس کاي تيره راي ز بيداد تو، چند نالم چو ناي بجز…

ادامه مطلب

روح آزاد

روح آزاد تو چو زري، اي روان تابناک چند باشي بسته زندان خاک بحر مواج ازل را گوهري گوهر تحقيق را سوداگري واگذار اين لاشه…

ادامه مطلب

شکايت پيرزن

شکايت پيرزن روز شکار، پيرزني با قباد گفت کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نيست روزي بيا به کلبه ما از ره شکار…

ادامه مطلب

فلسفه

فلسفه نخودي گفت لوبيائي را کز چه من گردم اين چنين، تو دراز گفت، ما هر دو را ببايد پخت چاره اي نيست، با زمانه…

ادامه مطلب

گذشته بي حاصل

گذشته بي حاصل کاشکي، وقت را شتاب نبود فصل رحلت در اين کتاب نبود کاش، در بحر بيکران جهان نام طوفان و انقلاب نبود مرغکان…

ادامه مطلب

گنج درويش

گنج درويش دزد عياري، بفکر دستبرد گاه ره ميزد، گهي ره ميسپرد در کمين رهنوردان مينشست هم کله ميبرد و هم سر ميشکست روز، ميگرديد…

ادامه مطلب

نکوهش بي خبران

نکوهش بي خبران هماي ديد سوي ماکيان بقلعه و گفت که اين گروه، چه بي همت و تن آسانند زبون مرغ شکاري و صيد روباهند…

ادامه مطلب

اشک يتيم

اشک يتيم روزي گذشت پادشهي از گذرگهي فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست پرسيد زان ميانه يکي کودک يتيم کاين تابناک چيست…

ادامه مطلب

برگ گريزان

برگ گريزان شنيدستم که وقت برگريزان شد از باد خزان، برگي گريزان ميان شاخه ها خود را نهان داشت رخ از تقدير، پنهان چون توان…

ادامه مطلب

تير و کمان

تير و کمان گفت تيري با کمان، روز نبرد کاين ستمکاري تو کردي، کس نکرد تيرها بودت قرين، اي بوالهوس در فکندي جمله را در…

ادامه مطلب

دزد و قاضي

دزد و قاضي برد دزدي را سوي قاضي عسس خلق بسياري روان از پيش و پس گفت قاضي کاين خطاکاري چه بود دزد گفت از…

ادامه مطلب

روح آزرده

روح آزرده بشکوه گفت جواني فقير با پيري بروزگار، مرا روي شادماني نيست بلاي فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت بمرگ قانعم، آن نيز…

ادامه مطلب

شکسته

شکسته با بنفشه، لاله گفت اي بيخبر طرف گلشن را منظم کرده اند از براي جلوه، گلهاي چمن رنگ را با بوي توام کرده اند…

ادامه مطلب

قائد تقدير

قائد تقدير کرد آسيا ز آب، سحرگاه باز خواست کاي خودپسند، با منت اين بدسري چراست از چيره دستي تو، مرا صبر و تاب رفت…

ادامه مطلب

گرگ و سگ

گرگ و سگ پيام داد سگ گله را، شبي گرگي که صبحدم بره بفرست، ميهمان دارم مرا بخشم مياور، که گرگ بدخشم است درون تيره…

ادامه مطلب

گوهر و سنگ

گوهر و سنگ شنيدستم که اندر معدني تنگ سخن گفتند با هم، گوهر و سنگ چنين پرسيد سنگ از لعل رخشان که از تاب که…

ادامه مطلب

نکوهش بيجا

نکوهش بيجا سير، يک روز طعنه زد به پياز که تو مسکين چقدر بد بوئي گفت، از عيب خويش بي خبري زان ره از خلق،…

ادامه مطلب

آشيان ويران

آشيان ويران از ساحت پاک آشياني مرغي بپريد سوي گلزار در فکرت توشي و تواني افتاد بسي و جست بسيار رفت از چمني به بوستاني…

ادامه مطلب

بلبل و مور

بلبل و مور بلبلي از جلوه گل بي قرار گشت طربناک بفصل بهار در چمن آمد غزلي نغز خواند رقص کنان بال و پري برفشاند…

ادامه مطلب

تيره بخت

تيره بخت دختري خرد، شکايت سر کرد که مرا حادثه بي مادر کرد ديگري آمد و در خانه نشست صحبت از رسم و ره ديگر…

ادامه مطلب

دو محضر

دو محضر قاضي کشمر ز محضر، شامگاه رفت سوي خانه با حالي تباه هر کجا در ديد، بر ديوار زد بانگ بر دربان و خدمتکار…

ادامه مطلب

زاهد خودبين

زاهد خودبين آن نشنيديد که در شيروان بود يکي زاهد روشن روان زنده دلي، عالم و فرخ ضمير مهر صفت، شهرتش آفاق گير نام نکويش…

ادامه مطلب

شوق برابري

شوق برابري ناروني بود به هندوستان زاغچه اي داشت در آن آشيان خاطرش از بندگي آزاد بود جايگهش ايمن و آباد بود نه غم آب…

ادامه مطلب

قدر هستي

قدر هستي سرو خنديد سحر، بر گل سرخ که صفاي تو بجز يکدم نيست من بيک پايه بمانم صد سال مرگ، با هستي من توام…

ادامه مطلب

گره گشاي

گره گشاي پيرمردي، مفلس و برگشته بخت روزگاري داشت ناهموار و سخت هم پسر، هم دخترش بيمار بود هم بلاي فقر و هم تيمار بود…

ادامه مطلب

لطف حق

لطف حق مادر موسي، چو موسي را به نيل در فکند، از گفته رب جليل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کاي فرزند…

ادامه مطلب

نکته اي چند

نکته اي چند هر که با پاکدلان، صبح و مسائي داد دلش از پرتو اسرار، صفائي دارد زهد با نيت پاک است، نه با جامه…

ادامه مطلب