مثنوی ها و تمثیلات ها – پروین اعتصامی
اندوه فقر
اندوه فقر با دوک خويشتن، پيرزني گفت وقت کار کاوخ! ز پنبه ريشتنم موي شد سفيد از بس که بر تو خم شدم و چشم…
بهاي جواني
بهاي جواني خميد نرگس پژمرده اي ز انده و شرم چو ديد جلوه گلهاي بوستاني را فکند بر گل خودروي ديده اميد نهفته گفت بدو…
توانا و ناتوان
توانا و ناتوان در دست بانوئي، به نخي گفت سوزني کاي هرزه گرد بي سر و بي پا چه مي کني ما ميرويم تا که…
دو همراز
دو همراز در آبگير، سحرگاه بط بماهي گفت که روز گشت و شنا کردن و جهيدن نيست بساط حلقه و دامست يکسر اين صحرا چنين…
سرنوشت
سرنوشت به جغذ گفت شبانگاه طوطي از سر خشم که چند بايدت اينگونه زيست سرگردان چرا ز گوشه عزلت، برون نميآئي چه اوفتاده که از…
صيد پريشان
صيد پريشان شنيدم بود در دامان راغي کهن برزيگري را، تازه باغي بپاکي، چون بساط پاک بازان به جانبخشي، چو مهر دلنوازان بچشمه، ماهيان سرمست…
کارهاي ما
کارهاي ما نخوانده فرق سر از پاي، عزم کو کرديم نکرده پرسش چوگان، هواي گو کرديم بکار خويش نپرداختيم، نوبت کار تمام عمر، نشستيم و…
گل بي عيب
گل بي عيب بلبلي گفت سحر با گل سرخ کاينهمه خار بگرد تو چراست گل خشبوي و نکوئي چو ترا همنشين بودن با خار خطاست…
مست و هشيار
مست و هشيار محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت مست گفت اي دوست، اين پيراهن است، افسار نيست گفت: مستي، زان سبب افتان…
نوروز
نوروز سپيده دم، نسيمي روح پرور وزيد و کرد گيتي را معنبر تو پنداري، ز فروردين و خرداد بباغ و راغ، بد پيغام آور برخسار…
اميد و نوميدي
اميد و نوميدي به نوميدي، سحرگه گفت اميد که کس ناسازگاري چون تو نشنيد بهر سو دست شوقي بود بستي بهر جا خاطري ديدي شکستي…
بهاي نيکي
بهاي نيکي بزرگي داد يک درهم گدا را که هنگام دعا ياد آر ما را يکي خنديد و گفت اين درهم خرد نمي ارزيد اين…
جان و تن
جان و تن کودکي در بر، قبائي سرخ داشت روزگاري زان خوشي خوش ميگذاشت همچو جان نيکو نگه ميداشتش بهتر از لوزينه مي پنداشتش هم…
دزد خانه
دزد خانه حکايت کرد سرهنگي به کسري که دشمن را ز پشت قلعه رانديم فراريهاي چابک را گرفتيم گرفتاران مسکين را رهانديم به خون کشتگان،…
سرو سنگ
سرو سنگ نهان کرد ديوانه در جيب، سنگي يکي را بسر کوفت، روزي بمعبر شد از رنج رنجور و از درد نالان بپيچيد و گرديد…
عشق حق
عشق حق عاقلي، ديوانه اي را داد پند کز چه بر خود مي پسندي اين گزند ميزنند اوباش کويت سنگها ميدوانندت ز پي فرسنگها کودکان،…
کاروان چمن
کاروان چمن گفت با صيد قفس، مرغ چمن که گل و ميوه، خوش و تازه رس است بگشاي اين قفس و بيرون آي که نه…
گل پژمرده
گل پژمرده صبحدم، صاحبدلي در گلشني شد روان بهر نظاره کردني ديد گلهاي سپيد و سرخ و زرد ياسمين و خيري و ريحان و ورد…
گوهر اشک
گوهر اشک آن نشنيديد که يک قطره اشک صبحدم از چشم يتيمي چکيد برد بسي رنج نشيب و فراز گاه در افتاد و زماني دويد…
نيکي دل
نيکي دل اي دل، اول قدم نيکدلان با بد و نيک جهان، ساختن است صفت پيشروان ره عقل آز را پشت سر انداختن است اي…
اي رنجبر
اي رنجبر تا بکي جان کندن اندر آفتاب اي رنجبر ريختن از بهر نان از چهر آب اي رنجبر زينهمه خواري که بيني زافتاب و…
پايمال آز
پايمال آز ديد موري در رهي پيلي سترک گفت بايد بود چون پيلان بزرگ من چنين خرد و نزارم زانسبب که نه روز آسايشي دارم،…
جمال حق
جمال حق نهان شد از گل زردي گلي سپيد که ما سپيد جامه و از هر گنه مبرائيم جواب داد که ما نيز چون تو…
ديدن و ناديدن
ديدن و ناديدن شبي بمردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بي سبب از بهر خلق کوشيدن هميشه بار جفا بردن و نياسودن هميشه رنج…
روش آفرينش
روش آفرينش سخن گفت با خويش، دلوي بنخوت که بي من، کس از چه ننوشيده آبي ز سعي من، اين مرز گرديد گلشن ز گلبرگ…
طوطي و شکر
طوطي و شکر تاجري در کشور هندوستان طوطئي زيبا خريد از دوستان خواجه شد در دام مهرش پاي بند دل ز کسب و کار خود،…
کعبه دل
کعبه دل گه احرام، روز عيد قربان سخن ميگفت با خود کعبه، زينسان که من، مرآت نور ذوالجلالم عروس پرده بزم وصالم مرا دست خليل…
گل خودرو
گل خودرو بطرف گلشني، در نوبهاري گلي خودرو، دميد از جو کناري درخشنده، چو اندر درج گوهر فروزنده، چو بر افلاک اختر بدو گل گفت،…
معمار نادان
معمار نادان ديد موري طاسک لغزنده اي از سر تحقير، زد لبخنده اي کاين ره از بيرون همه پيچ و خم است وز درون، تاريکي…
نهال آرزو
نهال آرزو اي نهال آرزو، خوش زي که بار آورده اي غنچه بي باد صبا، گل بي بهار آورده اي باغبانان تو را، امسال سال…
ارزش گوهر
ارزش گوهر مرغي نهاد روي بباغي ز خرمني ناگاه ديد دانه لعلي به روزني پنداشت چينه ايست، بچالاکيش ربود آري، نداشت جز هوس چينه چيدني…
ای خوشا مستانه
ای خوشا مستانه اي خوشا مستانه سر در پاي دلبر داشتن دل تهي از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن نزد شاهين محبت بي پر…
بي آرزو
بي آرزو بغاري تيره، درويشي دمي خفت دران خفتن، باو گنجي چنين گفت که من گنجم، چو خاکم پست مشمار مرا زين خاکدان تيره بردار…
حديث مهر
حديث مهر گنجشک خرد گفت سحر با کبوتري کآخر تو هم برون کن ازين آشيان سري آفاق روشن است، چه خسبي به تيرگي روزي بپر،…
ديوانه و زنجير
ديوانه و زنجير گفت با زنجير، در زندان شبي ديوانه اي عاقلان پيداست، کز ديوانگان ترسيده اند من بدين زنجير ارزيدم که بستندم بپاي کاش…
سرود خارکن
سرود خارکن بصحرا، سرود اينچنين خارکن که از کندن خار، کس خوار نيست جواني و تدبير و نيروت هست بدست تو، اين کارها کار نيست…
صاعقه ما، ستم اغنياست
صاعقه ما، ستم اغنياست برزگري پند به فرزند داد کاي پسر، اين پيشه پس از من تراست مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون…
کرباس و الماس
کرباس و الماس يکي گوهر فروشي، ثروت اندوز بدست آورد الماسي دل افروز نهادش در ميان کيسه اي خرد ببستش سخت و سوي مخزنش برد…
گل پنهان
گل پنهان نهفت چهره گلي زير برگ و بلبل گفت مپوش روي، بروي تو شادمان شده ايم مسوز زاتش هجران، هزار دستان را بکوي عشق…
مناظره
مناظره شنيده ايد ميان دو قطره خون چه گذشت گه مناظره، يک روز بر سر گذري يکي بگفت به آن ديگري، تو خون که اي…
نکوهش نکوهيده
نکوهش نکوهيده جعل پير گفت با انگشت که سر و روي ما سياه مکن گفت، در خويش هم دمي بنگر همه را سوي ما نگاه…
آرزوها
آرزوها اي خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن روي مانند پري از خلق پنهان داشتن همچو عيسي بي پر و بي بال…
اي گربه
اي گربه اي گربه، ترا چه شد که ناگاه رفتي و نيامدي دگر بار بس روز گذشت و هفته و ماه معلوم نشد که چون…
بي پدر
بي پدر به سر خاک پدر، دخترکي صورت و سينه بناخن ميخست که نه پيوند و نه مادر دارم کاش روحم به پدر مي پيوست…
چند پند
چند پند کسي که بر سر نرد جهان قمار نکرد سياه روزي و بدنامي اختيار نکرد خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رميد برفق…
ديده و دل
ديده و دل شکايت کرد روزي ديده با دل که کار من شد از جور تو مشکل ترا دادست دست شوق بر باد مرا کندست…
سعي و عمل
سعي و عمل براهي در، سليمان ديد موري که با پاي ملخ ميکرد زوري بزحمت، خويش را هر سو کشيدي وزان بار گران، هر دم…
عهد خونين
عهد خونين ببام قلعه اي، باز شکاري نمود از ماکياني خواستگاري که من زالايش ايام پاکم ز تنهائي، بسي اندهناکم ز بالا، صبحگاهي ديدمت روي…
کارآگاه
کارآگاه گربه پيري، ز شکار اوفتاد زار بناليد و نزار اوفتاد ناخنش از سنگ حوادث شکست دزد قضا و قدرش راه بست از طمع و…
گريه بي سود
گريه بي سود باغباني، قطره اي بر برگ گل ديد و گفت اين چهره جاي اشک نيست گفت، من خنديده ام تا زاده ام دوش،…