اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است

اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است کآبادی این طایفه موقوف خرابی است آن را که به انگشت توان عیب شمردن در عالم انصاف…

ادامه مطلب

اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است

اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است سخن سرد نسیم جگر سوخته است در بیابان تمنا اثر از منزل نیست می کند آنچه سیاهی، نفس…

ادامه مطلب

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است روغن تلف مکن به چراغی که مرده است با مشتری به چین جبین حرف می زند حسن تو…

ادامه مطلب

آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است

آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است خود را به زیر بال سمندر کشیده است خودبین مباش تا به حیات ابد رسی آیینه…

ادامه مطلب