غزلیات عطار نیشابوری
عطار اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد – عطار نیشابوری
اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود چو چشم نیمخمارش ز خواب برخیزد به…
عطار آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای – عطار نیشابوری
آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای نبود کم از کم و بود از کم کمینهای خواهی که از قرینه بدانی که عشق…
عطار ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده – عطار نیشابوری
ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده دریای در عشقت در اصل لطف پاک است اما…
عطار آنچه من در عشق جانان یافتم – عطار نیشابوری
آنچه من در عشق جانان یافتم کمترین چیزها جان یافتم چون به پیدایی بدیدم روی دوست صد هزاران راز پنهان یافتم چون به مردم هم…
عطار ای از همه بیش و از همه پیش – عطار نیشابوری
ای از همه بیش و از همه پیش از خود همه دیده وز همه خویش در ششدر خاک و خون فتاده در وصف تو عقل…
عطار آیینهٔ تو سیاه رویی است – عطار نیشابوری
آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماهروی است آن آینه میزدای پیوست کورا گه پشت و گاه روی است آن پشت…
عطار ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی – عطار نیشابوری
ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی دشنام تو خریده ارزان خران به جانی آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی دلداهٔ لب تو هر جا که…
عطار به هر کویی مرا تا کی دوانی – عطار نیشابوری
به هر کویی مرا تا کی دوانی ز هر زهری مرا تا کی چشانی چو زهرم میچشاند چرخ گردون به تریاک سعادت کی رسانی گهی…
عطار به وادییی که درو گوی راه سر بینی – عطار نیشابوری
به وادییی که درو گوی راه سر بینی به هر دمی که زنی ماتمی دگر بینی ز هرچه میدهدت روزگار عمر بهست ولی چه سود…
عطار بیچاره دلم که نرگس مستش – عطار نیشابوری
بیچاره دلم که نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش از شوق رخش چو مست شد چشمش از من چه عجب اگر شوم مستش…
عطار تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی – عطار نیشابوری
تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد…
عطار تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد – عطار نیشابوری
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد دل از شراب عشق چو بر خویشتن…
عطار برق عشق از آتش و از خون جهد – عطار نیشابوری
برق عشق از آتش و از خون جهد چون به جان و دل رسد بیچون جهد دل کسی دارد که در جانش ز عشق هر…
عطار جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی – عطار نیشابوری
جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی دل ز من بربودهای باشد که تاوانی دهی از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه…
عطار تا کی از صومعه خمار کجاست – عطار نیشابوری
تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست چون من از بادهٔ غفلت…
عطار ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی – عطار نیشابوری
ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از…
عطار چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید – عطار نیشابوری
چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو…
عطار چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند – عطار نیشابوری
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور…
عطار دوش آمد و گفت از آن ما باش – عطار نیشابوری
دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش عمری…
عطار دی پیر من از کوی خرابات برآمد – عطار نیشابوری
دی پیر من از کوی خرابات برآمد وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد شوریده به محراب فنا سر به برافکند سرمست به معراج مناجات برآمد چون…
عطار چون نظر بر روی جانان اوفتاد – عطار نیشابوری
چون نظر بر روی جانان اوفتاد آتشی در خرمن جان اوفتاد روی جان دیگر نبیند تا ابد هر که او در بند جانان اوفتاد ذرهای…
عطار ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را – عطار نیشابوری
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به…
عطار چون نیاید سر عشقت در بیان – عطار نیشابوری
چون نیاید سر عشقت در بیان همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون عبارت محرم عشق تو نیست چون دهد نامحرم از پیشان نشان آنک…
عطار ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ – عطار نیشابوری
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به…
عطار زیر بار ستمت میمیرم – عطار نیشابوری
زیر بار ستمت میمیرم روی در روی غمت میمیرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت میمیرم زندهٔ بی سر از…
عطار کم شدن در کم شدن دین من است – عطار نیشابوری
کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است حال من خود در نمیآید به نطق شرح حالم اشک خونین…
عطار دل و جانم ببرد جان و دلم – عطار نیشابوری
دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم متحیر شدم نمیدانم کین چه درد است در نهاد دلم…
عطار دلم دردی که دارد با که گوید – عطار نیشابوری
دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید…
عطار گر سیر نشد تو را دل از ما – عطار نیشابوری
گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما…
عطار گر یار چنین سرکش و عیار نبودی – عطار نیشابوری
گر یار چنین سرکش و عیار نبودی حال من بیچاره چنین زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار…
عطار لب تو مردمی دیده دارد – عطار نیشابوری
لب تو مردمی دیده دارد ولی زلف تو سر گردیده دارد که داند تا سر زلف تو در چین چه زنگی بچه ناگردیده دارد چو…
عطار ما می از کاس سعادت خوردهایم – عطار نیشابوری
ما می از کاس سعادت خوردهایم در ازل چندین صبوحی کردهایم با غذای خاک نتوانیم زیست ما که شرب روح قدسی خوردهایم عار از آن…
عطار من این دانم که مویی می ندانم – عطار نیشابوری
من این دانم که مویی می ندانم بجز مرگ آرزویی می ندانم مرا مبشول مویی زانکه در عشق چنان غرقم که مویی می ندانم چنین…
عطار ندانم تا چه کارم اوفتادست – عطار نیشابوری
ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست همان آتش که…
عطار نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن – عطار نیشابوری
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از…
عطار هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد – عطار نیشابوری
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد کار دو جهان من جاوید نکو…
عطار هر که را ذرهای وجود بود – عطار نیشابوری
هر که را ذرهای وجود بود پیش هر ذره در سجود بود نه همه بت ز سیم و زر باشد که بت رهروان وجود بود…
عطار هرچه هست اوست و هرچه اوست توی – عطار نیشابوری
هرچه هست اوست و هرچه اوست توی او تویی و تو اوست نیست دوی در حقیقت چو اوست جمله تو هیچ تو مجازی دو بینی…
عطار وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم – عطار نیشابوری
وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم چون ز راه اندر رسد ما روی…
عطار سر برهنه کردهام به سودایی – عطار نیشابوری
سر برهنه کردهام به سودایی برخاسته دل نه عقل و نه رایی با چشم پر آب پای در آتش بر خاک نشسته باد پیمایی چون…
عطار صبح بر افراخت علم ای غلام – عطار نیشابوری
صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام خیز که بشکفت گل و یاسمین تا بنشینیم به هم ای غلام…
عطار درج یاقوت درفشان کردی – عطار نیشابوری
درج یاقوت درفشان کردی دیو بودی و قصد جان کردی شکری خواستم از لعل لبت هر دو لب را شکرستان کردی گفتم این لحظه یافتم…
عطار دردا که درین بادیه بسیار دویدیم – عطار نیشابوری
دردا که درین بادیه بسیار دویدیم در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم بسیار درین بادیه شوریده برفتیم بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم گه نعرهزنان معتکف…
عطار عشق را گوهر ز کانی دیگر است – عطار نیشابوری
عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر…
عطار در دل دارم جهانی بیتو من – عطار نیشابوری
در دل دارم جهانی بیتو من زانکه نشکیبم زمانی بیتو من عالمی جان آب شد در درد تو چون کنم با نیم جانی بیتو من…
عطار در عشق تو گم شدم به یکبار – عطار نیشابوری
در عشق تو گم شدم به یکبار سرگشته همی دوم فلکوار گر نقطهٔ دل به جای بودی سرگشته نبودمی چو پرگار دل رفت ز دست…
عطار طمع وصل تو مجالم نیست – عطار نیشابوری
طمع وصل تو مجالم نیست حصه زین قصه جز خیالم نیست در فراق تو تشنه میمیرم کز لبت قطرهای زلالم نیست تو چو شمعی و…
عطار دردی است درین دلم نهانی – عطار نیشابوری
دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی تو مرهم درد بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی من بندهٔ بی کس ضعیفم…
عطار دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید – عطار نیشابوری
دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید جان برافشان هین که جان پرور رسید شربت اسرار را فردا منه زانکه تا این درکشی دیگر رسید…
عطار ای جگر گوشهٔ جانم غم تو – عطار نیشابوری
ای جگر گوشهٔ جانم غم تو شادی هر دو جهانم غم تو به جهانی که نشان نیست ازو غم تو داد نشانم غم تو گر…