غزلیات عطار نیشابوری
عطار درد من از عشق تو درمان نبرد – عطار نیشابوری
درد من از عشق تو درمان نبرد زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد دل که به جان آمدهٔ درد توست درد بسی برد که…
عطار عشق تو در جان من ای جان من – عطار نیشابوری
عشق تو در جان من ای جان من آتشی زد در دل بریان من در دل بریان من آتش مزن رحم کن بر دیدهٔ گریان…
عطار قصهٔ عشق تو از بر چون کنم – عطار نیشابوری
قصهٔ عشق تو از بر چون کنم وصل را از وعده باور چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم دل ندارم، قصد دلبر چون…
عطار سوختی جانم چه میسازی مرا – عطار نیشابوری
سوختی جانم چه میسازی مرا بر سر افتادم چه میتازی مرا در رهت افتادهام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا لیک میترسم…
عطار درآمد از در دل چون خرابی – عطار نیشابوری
درآمد از در دل چون خرابی ز می بر آتش جانم زد آبی شرابم داد و گفتا نوش و خاموش کزین خوشتر نخوردستی شرابی چو…
عطار عاشقی چیست ترک جان گفتن – عطار نیشابوری
عاشقی چیست ترک جان گفتن سر کونین بیزبان گفتن عشق پی بردن از خودی رستن علم پی کردن از عیان گفتن رازهایی که در دل…
عطار عشق تو پرده، صد هزار نهاد – عطار نیشابوری
عشق تو پرده، صد هزار نهاد پرده در پرده بی شمار نهاد پس هر پرده عالمی پر درد گه نهان و گه آشکار نهاد صد…
عطار غیرت آمد بر دلم زد دور باش – عطار نیشابوری
غیرت آمد بر دلم زد دور باش یعنی ای نااهل ازین در دور باش تو گدایی دور شو از پادشاه ورنه بر جان تو آید…
عطار ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا – عطار نیشابوری
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو…
عطار آخر ای صوفی مرقع پوش – عطار نیشابوری
آخر ای صوفی مرقع پوش لاف تقوی مزن ورع مفروش خرقهٔ مخرقه ز تن برکن دلق ازرق مرائیانه مپوش از کف ساقیان روحانی صبحدم بادهٔ…
عطار ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته – عطار نیشابوری
ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته ماه است روی خرمت دام است زلف…
عطار آفتاب رخ آشکاره کند – عطار نیشابوری
آفتاب رخ آشکاره کند جگرم ز اشتیاق پاره کند از پس پرده روی بنماید مهر و مه را دو پیشکاره کند شوق رویش چو روی…
عطار ای راه تو بحر بی کرانه – عطار نیشابوری
ای راه تو بحر بی کرانه عشق تو ندیم جاودانه از عشق تو صد هزار آتش در سینه همی زند زبانه گر بنماید زبانهای روی…
عطار ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو – عطار نیشابوری
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران…
عطار الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید – عطار نیشابوری
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین چنان کز اندرون…
عطار ای سراسیمه مه از رخسار تو – عطار نیشابوری
ای سراسیمه مه از رخسار تو سرو سر در پیش از رفتار تو ذرهای است انجم زخورشید رخت نقطهای است افلاک از پرگار تو گل…
عطار ای عشق تو پیشوای دردم – عطار نیشابوری
ای عشق تو پیشوای دردم وی درد تو هر زمان و هر دم آیینهٔ عارضت سیه شد کز حد بگذشت آه سردم یک لحظه بر…
عطار برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید – عطار نیشابوری
برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید بگذر از نقش دو عالم خواه نیک…
عطار ای غذای جان مستم نام تو – عطار نیشابوری
ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو عقل من دیوانه جانم مست شد تا چشیدم جرعهای از جام تو شش…
عطار ای لب تو نگین خاتم عشق – عطار نیشابوری
ای لب تو نگین خاتم عشق روی تو آفتاب عالم عشق تو ز عشاق فارغ و شب و روز کار عشاق بیتو ماتم عشق نتوان…
عطار این گره کز تو بر دل افتادست – عطار نیشابوری
این گره کز تو بر دل افتادست کی گشاید که مشکل افتادست ناگشاده هنوز یک گرهم صد گره نیز حاصل افتادست چون نهد گام آنکه…
عطار بار دیگر روی زیبایی ببین – عطار نیشابوری
بار دیگر روی زیبایی ببین عقل و جان را تازه سودایی ببین از غم آن پیچ زلف بیقرار زاهدان را ناشکیبائی ببین در جمالش هر…
عطار تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم – عطار نیشابوری
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در…
عطار بر در حق هر که کار و بار ندارد – عطار نیشابوری
بر در حق هر که کار و بار ندارد نزد حق او هیچ اعتبار ندارد جان به تماشای گلشن در حق بر خوش بود آن…
عطار تا در سر زلف تاب بینی – عطار نیشابوری
تا در سر زلف تاب بینی دل در بر من خراب بینی گر آتش عشق بر فروزم بس دل که برو کباب بینی گر پرده…
عطار جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز – عطار نیشابوری
جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز هر روز تا به شب چو ز عشق تو…
عطار چشم از پی آن دارم تا روی تو میبینم – عطار نیشابوری
چشم از پی آن دارم تا روی تو میبینم دل را همه میل جان با سوی تو میبینم تا جان بودم در تن رو از…
عطار چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر – عطار نیشابوری
چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر آن در که به روی همه باز…
عطار چند جویی در جهان یاری ز کس – عطار نیشابوری
چند جویی در جهان یاری ز کس یک کست در هر دو عالم یار بس تو چو طاوسی بدین ره در خرام کاندرین ره کم…
عطار ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من – عطار نیشابوری
ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من صد چشمه ز چشم من بارید روان من دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم امروز چنان دیدم…
عطار چون پرده ز روی ماه برگیرد – عطار نیشابوری
چون پرده ز روی ماه برگیرد از فرق فلک کلاه برگیرد بی روی چو ماه او دم سردم از روی سپهر ماه برگیرد صاحبنظری اگر…
عطار چون شدستی ز من جدا صنما – عطار نیشابوری
چون شدستی ز من جدا صنما ملتقی لم ترکت فی ندما حق میان من و تو آگاه است هو یکفی من الذی ظلما ور به…
عطار ره عشاق راهی بیکنار است – عطار نیشابوری
ره عشاق راهی بیکنار است ازین ره دور اگر جانت به کار است وگر سیری ز جان در باز جان را که یک جان را…
عطار چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم – عطار نیشابوری
چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست هر قصه…
عطار روز و شب چون غافلی از روز و شب – عطار نیشابوری
روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف…
عطار خراباتی است پر رندان سرمست – عطار نیشابوری
خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست…
عطار خیز و از می آتشی در ما فکن – عطار نیشابوری
خیز و از می آتشی در ما فکن نعرهٔ مستانه در بالا فکن چون نظیرت نیست در دریا کسی خویش را خوش در بن دریا…
عطار قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد – عطار نیشابوری
قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد روشنی جمال تو هر دو جهان نمیکشد بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد زانکه…
عطار دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو – عطار نیشابوری
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی چو…
عطار دلی کز عشق او دیوانه گردد – عطار نیشابوری
دلی کز عشق او دیوانه گردد وجودش با عدم همخانه گردد رخش شمع است و عقل ار عقل دارد ز عشق شمع او دیوانه گردد…
عطار گر سر این کار داری کار کن – عطار نیشابوری
گر سر این کار داری کار کن ور نهای این کار را انکار کن خلق عالم جمله مست غفلتند مست منگر خویش را هشیار کن…
عطار گرچه در عشق تو جان درباختیم – عطار نیشابوری
گرچه در عشق تو جان درباختیم قیمت سودای تو نشناختیم سالها بر مرکب فکرت مدام در ره سودای تو میباختیم خود تو در دل بودی…
عطار لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من – عطار نیشابوری
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من بی تو دل و جان من سیر شد از…
عطار ما گبر قدیم نامسلمانیم – عطار نیشابوری
ما گبر قدیم نامسلمانیم نامآور کفر و ننگ ایمانیم گه محرم کم زن خراباتیم گه همدم جاثلیق رهبانیم شیطان چو به ما رسد کله بنهد…
عطار من پای همی ز سر نمیدانم – عطار نیشابوری
من پای همی ز سر نمیدانم او را دانم دگر نمیدانم چندان می عشق یار نوشیدم کز میکده ره بدر نمیدانم جایی که من اوفتادهام…
عطار نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم – عطار نیشابوری
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم منم و هزار حسرت که…
عطار نیم شبی سیم برم نیم مست – عطار نیشابوری
نیم شبی سیم برم نیم مست نعرهزنان آمد و در در نشست هوش بشد از دل من کو رسید جوش بخاست از جگرم کو نشست…
عطار هر زمانی زلف را بندی کند – عطار نیشابوری
هر زمانی زلف را بندی کند با دل آشفته پیوندی کند بس دل و جان را که زلف سرکشش از سر مویی زبانبندی کند لب…
عطار هر که را در عشق تو کاری بود – عطار نیشابوری
هر که را در عشق تو کاری بود هر سر مویی برو خاری بود یک زمان مگذار بی درد خودم تا مرا در هجر تو…
عطار هر که را عشق تو سرگردان کرد – عطار نیشابوری
هر که را عشق تو سرگردان کرد هرگزش چارهٔ آن نتوان کرد چارهٔ عشق تو بیچارگی است هر که بیچاره نشد تاوان کرد سر به…