غزلیات – صائب تبریزی
پیر گردیدی و کشت املت زرد نشد
پیر گردیدی و کشت املت زرد نشد بوی کافور شنیدی و دلت سرد نشد آخرین عطر تو کافور ازان می سازند که به مردن دلت…
غم از سنگ ملامت نیست سرگرم محبت را
غم از سنگ ملامت نیست سرگرم محبت را دو بالا خنده این کبک از کوه و کمر گردد دعای بیخودان نومید برگشتن نمی داند اثر…
پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش
پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش آب را کف می کند دیگی که ننشیند ز جوش می کنند از سود، مردم خرج و…
غبار معصیت از عفو پایمال شود
غبار معصیت از عفو پایمال شود چو سیل واصل دریا شود زلال شود درین بساط که نعمت ز هم نمی گسلد ادای شکر کسی می…
پروای مرگ نیست گدای برهنه را
پروای مرگ نیست گدای برهنه را سیل آب زندگی است سرای برهنه را ایمن مشو به فقر ز اهل حسد که هست صد چشم بد…
عیش جهان به رند می آشام داده اند
عیش جهان به رند می آشام داده اند خط مسلمی به لب جام داده اند از بر گریز حادثه ریزند گل به جیب آزادگان که…
پرده از حسن عمل بر دامن تر می کشم
پرده از حسن عمل بر دامن تر می کشم چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم مهر گل را بر گلاب انداختن کا…
عنان مصلحت در عشق می باید رها کردن
عنان مصلحت در عشق می باید رها کردن ندارد حاصلی در بحر بی ساحل شنا کردن ندارد حلقه ای جز نعل وارون محمل لیلی نباید…
پاک کن از لوح جهان زنگ من
پاک کن از لوح جهان زنگ من تا برهد عشق تو از ننگ من چند شود جامه بیرنگ دل چون پر طاوس ز نیرنگ من؟…
عمر خود صرف نصیحت ساختم بی فایده
عمر خود صرف نصیحت ساختم بی فایده در زمین شور تخم انداختم بی فایده چون جرس از ناله بیهوده در این کاروان خویشتن را از…
بیقرار عشق در یک جا نمی گیرد قرار
بیقرار عشق در یک جا نمی گیرد قرار کوه اگر لنگر شود دریا نمی گیرد قرار آسمان بیهوده در اندیشه تسخیر ماست باده پر زور…
عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خواری مباش
عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خواری مباش مغز اگر بیجا شود آشفته دستاری مباش حلقه تن گر ز سیلاب فناصحرا شود در سواد اعظم…
بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید
بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید بی دلو ورسن یوسف ازین چاه برآید از دیده وران میکندش قطره شبنم هر غنچه که از پوست سحرگاه…
عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز
عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز خانه دیو، پریخانه نگردد هرگز شهپر عشق سبکسیر، شکست دل ماست آسیا بی مدد دانه نگردد هرگز عشق از…
بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت
بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد آن…
عشق را نغمه داود بود شیون دل
عشق را نغمه داود بود شیون دل حسن را آمدن آب بود رفتن دل حاصل عمر گرانمایه چه خواهد بودن خرج آن مور میان گر…
بی شهادت زینهار از تیغ جانان سرمپیچ
بی شهادت زینهار از تیغ جانان سرمپیچ تا نگردی لعل از خورشید تابان سرمپیچ صد گل بی خار دارد در قفا هر زخم خار در…
عشق تو ز دل بدر نمی آید
عشق تو ز دل بدر نمی آید سیمرغ ز قاف برنمی آید مأوای دل از دو کون بیرون است این بیضه به زیر پرنمی آید…
بی توام در دل شراب ناب می گردد گره
بی توام در دل شراب ناب می گردد گره در زمین تشنه من آب می گردد گره قطره آبی که دریا را فرامش می کند…
عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست
عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست رشته هموار را بالین و بستر گوهرست می روند از جا سبک مغزان ز دنیای خسیس برگ کاهی…
بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است
بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است ما آبرو به چشمه حیوان نمی دهیم هر چند دست ما چو حباب از گهر تهی است ما…
عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن
عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن پیش کلیم دست بدر می کنی مکن صدق عزیمت است دلیل ره طلب تو سست عزم، عزم…
بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای
بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کرده ای گرد ننشیند به دامانت که چون سیل…
عالمی را از عمارت پای در گل رفته است
عالمی را از عمارت پای در گل رفته است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است می شود زنجیر پا عقل فلک…
بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است
بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است ز درد و داغ، بهاری است عشق…
عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟
عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟ موج کی مانع آمد شد دریا باشد؟ پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا در و…
بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو
بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو بهاری هست در هر سال مرغان گلستان را…
عارفانی که ازین رشته سری یافته اند
عارفانی که ازین رشته سری یافته اند بی خبر گشته ز خود تا خبری یافته اند سالها مرکز پرگار حوادث شده اند تا ازین دایره…
به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را بس است آب دهن آسیای دندان را مدار چشم تفاوت ز پله میزان یکی است…
ظلم است که درمان خود از درد ندانی
ظلم است که درمان خود از درد ندانی قدر دل گرم و نفس سرد ندانی از زردی چهره است منور دل خورشید ای وای اگر…
به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟
به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟ من و بحری که از یک موجش این نه آسیا گردد خودی سرگشته دارد راه پیمایان…
طایری را که به دام تو گرفتار شود
طایری را که به دام تو گرفتار شود دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود می کند کعبه نفس سوخته استقبالش هرکه را صدق طلب…
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید؟
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید؟ می روشن مگر از مشرق مینا برون آید به چشم تنگ، سوزن رشته را…
صفحه دل، سیه از مشق تمنا کردیم
صفحه دل، سیه از مشق تمنا کردیم کعبه را بتکده زین خط چلیپا کردیم از سیه کاری انفاس، دل روشن را آخرالامر سیه خانه سودا…
به لبم بی تو چنان تند نفس می آمد
به لبم بی تو چنان تند نفس می آمد که ز تبخاله ام آواز جرس می آمد سالم از بادیه ای برد مرا بیخبری که…
صد شکوه بجا ز دلم جوش می زند
صد شکوه بجا ز دلم جوش می زند شرم حضور مانع اظهار می شود گر صاف شد کلام تو صائب غریب نیست اشک سحاب گوهر…
به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن
به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن ورنه خواهد گشت از غیرت نهان از خویشتن بی نیازست از بدآموزان دل بی رحم او…
صبح میخانه نشینان کف دریای می است
صبح میخانه نشینان کف دریای می است شفق باده کشان چهره حمرای می است تا سیه مست نگردیم پشیمان نشویم ساحل توبه ما در دل…
به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ
به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ به گنج راه نبردی درین خراب دریغ تمام عمر تو درفکرهای پوچ گذشت نشد محیط تو صافی…
صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر
صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر عیش رمیده را به کمند شراب گیر بردار پنبه از سر مینای می به لب مهر از دهان…
به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم
به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم شکسته است نمکدان چرخ را شورم ز جوش سینه من خم به وجد می آید چکیده کف…
شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم
شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم از سبک مغزی گرانسنگ است خواب غفلتم جست خون مرده از خواب گرانسنگ عدم من ز بیدردی…
به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را
به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را ندانستی که چشم بد نکویان را زیان…
شوق را شهپر توفیق سبکباری توست
شوق را شهپر توفیق سبکباری توست راه نزدیک فنا، دور ز خودداری توست دامن دشت فنا پاکترست از کف دست سنگ اگر هست درین راه،…
به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است
به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است به شمع، نامه پروانه بال پروانه است یکی است بستن احرام و بستن زنار ترا که روی دل…
شور دریای سخن از دل پر جوش من است
شور دریای سخن از دل پر جوش من است قفل گنجینه معنی لب خاموش من است معنی بکر که در پرده غیب است نهان بی…
به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا
به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا ندارد طاقت بند گران بال…
شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند
شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند ورنه ارباب رضا از بیش و کم آسوده اند شور محشر را صفیر نی تصور…
به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد
به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد به چشم بسته صید خویش این صیاد می گیرد کنم با کوه چون نسبت ترا…
شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون
شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون از سیاهی اختر پروانه شام آید برون حسن کامل می شود در پرده شرم و حیا…