و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم

و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم به تن از پیرهن جز یک گریبان وار نگذارم بریزم خاک حسرت بسکه بر سر بی…

ادامه مطلب

هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط

هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط وصف لطافت تو همین بس که می کند…

ادامه مطلب

هر کس محروم از جوانی است

هر کس محروم از جوانی است دردی کش صاف زندگانی است از یاد تو با نسیم آهم بویی ز بهار نوجوانی است کس پی نبرد…

ادامه مطلب

نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار

نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار آه کامشب مانع نظاره شد در بزم…

ادامه مطلب

نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت

نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار چون رگ…

ادامه مطلب

نمک پروردهٔ لعلت تکلم

نمک پروردهٔ لعلت تکلم گریبان چاک دندانت تبسم ترا با چشم مخموری که داری نگهدارد خدا از چشم مردم تو خود را غیر میدانی وگرنه…

ادامه مطلب

نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر

نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر به غیر از وصل خوبانم به دل اندیشهٔ دیگر بجز فکر وصال او که یارب باد روزافزون به وصل…

ادامه مطلب

می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه

می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه همچو برگ گل هوا گیرد ز پشت دست…

ادامه مطلب

مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را

مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را از آن با چشم دل حیران…

ادامه مطلب

مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز

مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز دور است که لب تشنهٔ خون دل خلق…

ادامه مطلب

ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم

ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم بادا ترا ز باده بهار فرنگ چشم مانند زخم دوخته نگشود بر رخم ترسیده بسکه زان…

ادامه مطلب

گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض

گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض تنها نه دل دهم که دل و دین هم عوض فرهاد اگر ببزم تو گوید ز دلبرش…

ادامه مطلب

گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید

گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید باده گر یک قطره هم باشد که چشمی تر کنید می پرستان می نهم لب بر لب مینا…

ادامه مطلب

گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود

گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار…

ادامه مطلب

کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ

کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ رضا بخوردن خون دادایم این و آن هم نیست…

ادامه مطلب

کاری نیاید از خرد ذوفنون ما

کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش…

ادامه مطلب

فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم

فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم در دام خود کشیده چو طاؤس گلشنم داغ جنون گلی است که چون بر سرش زدم مانند…

ادامه مطلب

غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد

غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی آنقدر گم…

ادامه مطلب

غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن

غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن خصم را از بردباری کن زبون خویشتن تا…

ادامه مطلب

طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو

طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو روز و شب میزان چو می‌آید برابر می‌شود اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت…

ادامه مطلب

صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا

صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم نار او رونق بازار…

ادامه مطلب

شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است

شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است شاه رفت و گردی از دنبال برجا مانده است تا اثر در روزگار از کوه…

ادامه مطلب

شبی که مستی باد تو در سرم باشد

شبی که مستی باد تو در سرم باشد دل گداخته صهبای ساغرم باشد به هر طرف که گشایم نظر گلستان است خیال روی تو تا…

ادامه مطلب

سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد

سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد دل هر کس که بگدازد ز سوز…

ادامه مطلب

سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد

سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست…

ادامه مطلب

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی…

ادامه مطلب

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان…

ادامه مطلب

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما ز شوقش…

ادامه مطلب

ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش

ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش وگرنه قطرهٔ آبی است از شرم بناگوشش گشود آخر به زور شوخی آن قفل معما را سخن…

ادامه مطلب

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود…

ادامه مطلب

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک نخل آهی…

ادامه مطلب

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم خورد مژگان به هم چون موج از بی‌تابی اشکم به بال موج از سرچشمهٔ چشمم کند پرواز…

ادامه مطلب

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم…

ادامه مطلب

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح ‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح دولت وصل از گریبان تو سر…

ادامه مطلب

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود می آید از طپیدنش آواز پای او در موج اضطراب…

ادامه مطلب

در مشربی که مسلک و منزل برابر است

در مشربی که مسلک و منزل برابر است موج عنان گسسته به ساحل برابر است دل برد طفلی از من و داغم که پیش او…

ادامه مطلب

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک امروز صید مطلب بست آرزو به فتراک تیر دعای…

ادامه مطلب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب خوابانده ام به سرمه چو سوسن…

ادامه مطلب

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ…

ادامه مطلب

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون…

ادامه مطلب

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار…

ادامه مطلب

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد…

ادامه مطلب

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست تو هم…

ادامه مطلب

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید که بوی خونم از هر لالهٔ این بوستان آید فشار غم خورم شبها ز بس در…

ادامه مطلب

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن…

ادامه مطلب

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز بی تو از حد بگذرد در ضعف حال…

ادامه مطلب

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست خمیرمایهٔ صبح بهار غبغب تست به شمع بزم از آن تا به کشتنم همراه که شوخ چشم…

ادامه مطلب

ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد

ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد همچو موج افشاندن دستی پر و بال تو شد ریخت گرد خط به گرد عارضت زان کز حیا…

ادامه مطلب

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی غازی میدان کارزار نباشی از تو توان داشت چشم مهر و مروت گر تو ز ابنای روزگار نباشی…

ادامه مطلب

تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است

تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است داغ دل چون لاله در گرداب خون افتاده است جویای تبریزی

ادامه مطلب