در تپش‌آباد دهر حیرت دل لنگر است

در تپش‌آباد دهر حیرت دل لنگر است مرکز دور محیط آب رخ‌گوهر است چرخ ز سرگشتگی‌گرد سحر سازکرد سودن صندل همان شاهد دردسر است لاف…

ادامه مطلب

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جسته‌ام در غبار وحشت…

ادامه مطلب

در طلبت شب چه جنونهاگذشت

در طلبت شب چه جنونهاگذشت کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت جهل‌، خرد پخت وبه‌معموره ریخت عقل جنون‌کرد و ز صحراگذشت نقش نگین داشت‌کمال هوس اسم…

ادامه مطلب

در ندامت‌گل مقصود به بر نزدیک است

در ندامت‌گل مقصود به بر نزدیک است دامنی هست به دستی‌که به سر نزدیک است دوری منزل مقصود ز خودبینی‌هاست اگر از خوابش‌کنی قطع نظر…

ادامه مطلب

درگلستانی‌که حسنش جلوه‌ای سر می‌کند

درگلستانی‌که حسنش جلوه‌ای سر می‌کند گل ز شبنم دیدهٔ حیران ساغر می‌کند بی‌تو طفل اشک مشتاقان ز درد بیکسی گر همه در چشم غلتد خاک…

ادامه مطلب

درین‌گلشن دو روزت خنده‌کاریست

درین‌گلشن دو روزت خنده‌کاریست مبادا غره‌گردی گل بهاری‌ست برافشان بر هوس دامان‌و بگذر که در جیب نفس نقد نثاری‌ست هم از بست وگشاد چشم دریاب…

ادامه مطلب

دل اگر محو مدعا گردد

دل اگر محو مدعا گردد درد در کام ما دوا گردد طعمهٔ درد اگر رسد دریا هرمگس همسر هما گردد محو اسرار طرهٔ او رگ…

ادامه مطلب

دل بی‌مدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش

دل بی‌مدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش صدف در حیرت آیینه گم کرده‌ست نقاشش درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها چراغی را که باشد امتیاز…

ادامه مطلب

دل را به مستی از من و ما ساده می‌کنم

دل را به مستی از من و ما ساده می‌کنم بال صدای جام تر از باده می‌کنم فکرتعلق جسدم نیست چون نفس عمریست خدمت دل…

ادامه مطلب

دل‌ گر نه داغ عشق فروزد کباب ‌کن

دل‌ گر نه داغ عشق فروزد کباب ‌کن در خانه‌ای ‌که‌ گنج نیابی خراب کن نامحرم کرشمهٔ الفت کسی مباد باب ترحمیم زمانی عتاب‌ کن…

ادامه مطلب

دلم چو غنچه در آغوش ‌‌عافیت تنگ است

دلم چو غنچه در آغوش ‌‌عافیت تنگ است ز خواب ناز سرم چون‌گهر ته سنگ است نمی‌توان طرف خوب و زشت عالم بود خوشا طبیعت…

ادامه مطلب

دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من

دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من قلقلی دزدیده است این بحر از مینای من نیست خالی یک کف خاک از غبار وحشتم چون…

ادامه مطلب

دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت

دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی‌ جولانی که‌ نازشها به پای لنگ داشت دل به ذوقِ جلوه‌ات با عالمی کرد‌ه‌ست صلح ورنه…

ادامه مطلب

ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زاده‌اند

ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زاده‌اند جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند خلق آنسوی فلک پر می‌زند اما هنوز چون نفس از…

ادامه مطلب

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد شکست ساغر و میناست طبل…

ادامه مطلب

رمی‌’ بیتابیی‌، تغییر رنگی‌،‌گردش حالی

رمی‌’ بیتابیی‌، تغییر رنگی‌،‌گردش حالی فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی…

ادامه مطلب

رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی‌ کن

رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی‌ کن پر افشانده را بسم الله بخت آزمایی‌کن ز غفلت چند ساز نغمه‌های بی‌اثر بردن به قدر اضطراب…

ادامه مطلب

ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی

ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی زبانها داشت تا مژگان مبارک‌باد قربانی مراد کشتگان هم از تو آسان برنمی‌آید به یاد عید تا آید به…

ادامه مطلب

ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم

ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم چکد آیینه‌ها بر خاک اگر مژگان بیفشارم تغافل زبن شبستان نیست بی‌عبرت چراغانی مژه خوابیدنی دارد به…

ادامه مطلب

ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی

ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی تو غبار ناتوانی ته پا فتاده باشی می عیش بیخمارت نفسی اگر درین بزم سر از…

ادامه مطلب

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم جنونی‌ گر کنم ای شهریان هوش معذورم ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم که تا دست…

ادامه مطلب

ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر

ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر ز شام طره‌اش چون شب دلیل بخت ما بنگر به ‌کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا…

ادامه مطلب

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمی‌خواهد…

ادامه مطلب

زبس به خلوت حسن توبارآینه است

زبس به خلوت حسن توبارآینه است نگاه هر دو جهان در غبار آینه است هجوم چاک‌گل آغوش شبنم است اینجا بهار هم چقدر دلفگار آینه…

ادامه مطلب

زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است

زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است تا نفس باقی‌ست در پیراهن ما سوزن است سر به‌صد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست وضع…

ادامه مطلب

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت که می‌داند حریف ساغر وصلت که خواهد شد که ما…

ادامه مطلب

زین ‌گریه اگر باد برد حاصل خاکم

زین ‌گریه اگر باد برد حاصل خاکم چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم دست من و دامان تمنای وصالت نتوان چو نفس‌کردن ازین…

ادامه مطلب

سبکساری‌ست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی

سبکساری‌ست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی به این جرات مبادا چون شرر مینا به‌ سنگ آیی به انداز تغافل نیم رخ هم عالمی دارد چرا…

ادامه مطلب

سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم

سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم به حیرت رفت چندانی ‌که من هم محو‌ گر‌دیدم به ذوق وحشتی از خود تهی‌ کردم جهانی را جنون…

ادامه مطلب

سراغت از چمن‌‌ کبریا که می‌پرسد

سراغت از چمن‌‌ کبریا که می‌پرسد به وهم‌ گرد کن آنجا ترا که می‌پرسد معاملات نفس هر نفس زدن پاکست حساب مدت چون و چرا…

ادامه مطلب

سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست

سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست سرسبزی این مزرعه را برق‌ گیاهیست بی‌جرأت بینش نتوان محو تو گشتن سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست کی سد…

ادامه مطلب

سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست

سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست شمع را آتش ز سر برخاست ازپا برنخاست در تماشاگاه عبرت پر ضعیف افتاده ایم بی‌عصا…

ادامه مطلب

شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم

شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم آیینهٔ تو دیدم چندان که نازکردم فریاد ناتوانان محو غبار عجز است رنگی به رخ شکستم عرض نیازکردم…

ادامه مطلب

شب‌که از شوق توپروازم بهار آهنگ بود

شب‌که از شوق توپروازم بهار آهنگ بود استخوان هم در تنم چون‌شمع‌ مغز رنگ بود خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا داشت مژگانی…

ادامه مطلب

شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم

شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم گریبان را پر از کیفیت برگ حنا کردم به ملک بی‌تمیزی داشت عالم ربط مژگانی گشودم چشم و…

ادامه مطلب

شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک

شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک قبضهٔ تیغی فرنگی ساخت با دندان خوک گرچه حکم یک نفس سازست در دیر و حرم…

ادامه مطلب

شمع من‌ گرم حیا کرد مگر سوی چراغ

شمع من‌ گرم حیا کرد مگر سوی چراغ می‌توان‌ کرد شنا در عرق روی چراغ دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی شعله‌ کافی‌ست همان سرو…

ادامه مطلب

شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند

شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند خاک مجنون را غبار خاطر صحرا کند می دهد طومار صد مجنون به باد پیچ و تاب…

ادامه مطلب

صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به دامن داشته‌ست

صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به دامن داشته‌ست چرب ‌و نرمی ‌درطبایع‌، ‌آب‌ و روغن داشته‌ست با دل جمع آشنا شو از پریشانی برآ در بهار…

ادامه مطلب

صبری‌که صبح این باغ از ما جدا نخندد

صبری‌که صبح این باغ از ما جدا نخندد گل می رسد دو دم باش تا بر قفا نخندد جمعیت دل اینجاست موقوف بستن لب این…

ادامه مطلب

صورت راحت نفور از مردمان عالمست

صورت راحت نفور از مردمان عالمست جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدمست د‌ر نظر آهنگ حسرت در نفس شور ظلب ساز بزم زندگانی را…

ادامه مطلب

طرح قیامتی ز جگر می‌کشیم ما

طرح قیامتی ز جگر می‌کشیم ما نقاش ناله‌ایم و اثر می‌کشیم ما توفان نفس نهنگ محیط تحیریم آفاق راچوآینه در می‌کشیم ما ظالم‌کند به صحبت…

ادامه مطلب

عالمی بر باد رفت از سعی بی‌پا و سری

عالمی بر باد رفت از سعی بی‌پا و سری خامه‌ها در مشق لغزش‌گم شد از بی‌مسطری فرصت جمعیت دل نوبهار مدعاست غنچه خسبی‌ها مقدم گیر…

ادامه مطلب

عدم زین بیش برهانی ندارد

عدم زین بیش برهانی ندارد وجوب است آنچه امکانی ندارد گشاد و بست چشمت عالم‌آراست جهان پیدا و پنهانی ندارد دماغ ما و من بیهوده…

ادامه مطلب

عشق مطرب‌زاده‌ای بر ساز و تقوا زور کرد

عشق مطرب‌زاده‌ای بر ساز و تقوا زور کرد دانهٔ تسبیح را زاهد خر طنبور کرد با همه واماندگی روزی دو آزادی خوش‌ست خانه را نتوان…

ادامه مطلب

عمرها شد بی‌نصیب راحتم از چشم خویش

عمرها شد بی‌نصیب راحتم از چشم خویش چون نگه پا در رکاب وحشتم از چشم خویش زین چمن صد رنگ عریانی تماشا کرده‌ام همچو شبنم…

ادامه مطلب

عمری‌ست ناز دیدهٔ تر می‌کشیم ما

عمری‌ست ناز دیدهٔ تر می‌کشیم ما از اشک‌، انتظارگهر می‌کشیم ما تسخیرحسن درخور حیرت‌نگاهی است صید عجب به دام نظرمی‌کشیم ما دامن‌کشان ز ناز به…

ادامه مطلب

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز شه قلمرو فقری به این علم برخیز به فیض عام ز امید قطع نتوان ‌کرد زبخت خفته…

ادامه مطلب

غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست

غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست کاتش‌ افتاد در بن ‌خانه ‌و آدم برخاست خلقی از دود تعین به جنون ‌گشت علم شمعهاگل به…

ادامه مطلب

فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت

فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت وحشتی زین‌بزم چون‌شمعم به خاطر درگذشت چین دامن آنقدرها موج…

ادامه مطلب