تا چند ز جان مستمند اندیشی

تا چند ز جان مستمند اندیشی تا کی ز جهان پرگزند اندیشی آنچه از تو ستد همین کالبد است یک مزبله گو مباش چند اندیشی

ادامه مطلب

تا رهبر تو طبع بدآموز بود

تا رهبر تو طبع بدآموز بود بخت تو مپندار که پیروز بود تو خفته به صبح و شب عمرت کوتاه ترسم که چو بیدار شوی…

ادامه مطلب

تا گوهر جان در این طبایع افتاد

تا گوهر جان در این طبایع افتاد همسایه شدند با وی این چار فساد زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت همسایهٔ بدخدای کس…

ادامه مطلب

تو توبه مکن که من شکستم توبه

تو توبه مکن که من شکستم توبه هرگز ناید ز جان مستم توبه صدبار و هزاربار بستم توبه خون میگرید ز دست دستم توبه

ادامه مطلب

جان باز که وصل او به دستان ندهند

جان باز که وصل او به دستان ندهند شیر از قدح شرع به مستان ندهند آنجا که مجردان بهم می‌نوشند یک جرعه به خویشتن‌پرستان ندهند

ادامه مطلب

جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است

جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است رنج دل و تاب تن و سوز جگر است از هرچه خورند کم شود جز غم تو…

ادامه مطلب

جائیکه در او چون نگاری باشد

جائیکه در او چون نگاری باشد کفر است که آنجای قراری باشد عقلی که ترا بیند و از سر نرود سر کوفته به که زشت…

ادامه مطلب

چندانکه به کار خود فرو می‌بینم

چندانکه به کار خود فرو می‌بینم بی‌دیده‌گی خویش نکو می‌بینم با زحمت چشم خود چه خواهم کردن اکنون که جهان به چشم او می‌بینم

ادامه مطلب

چون خمر تو در ساغر ما در ریزند

چون خمر تو در ساغر ما در ریزند پنهان شدگان این جهان برخیزند هم امت پرهیز ز ما پرهیزند هم اهل خرابات ز ما بگریزند

ادامه مطلب

چون گشت طلسم جسم آدم چالاک

چون گشت طلسم جسم آدم چالاک با خاک درآمیخته شد گوهر پاک آن جسم طلسم را چو بشکست افلاک پاکی بر پاک رفت و خاکی…

ادامه مطلب

حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد

حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد خود چیست بجز عشق که آنرا نگرد بیزار شوم ز چشم در روز اجل گر عشق رها کند…

ادامه مطلب

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم خورشید تو خواهم که بیاران برسد چون ابر ز…

ادامه مطلب

خوش باش که خوش نهاد باشد صوفی

خوش باش که خوش نهاد باشد صوفی از باطن خویش شاد باشد صوفی صوفی صاف است غم بر او ننشیند کیخسرو و کیقباد باشد صوفی

ادامه مطلب

دانی صوفی بهر چه بسیار خورد

دانی صوفی بهر چه بسیار خورد زیرا که بایام یکی بار خورد بگذار که تا این گل و گلزار خورد تا چند چو اشتران ز…

ادامه مطلب

در بحر صفا گداختم همچو نمک

در بحر صفا گداختم همچو نمک نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک اندر دل من ستاره‌ای شد پیدا گم گشت در…

ادامه مطلب

در حضرت حق ستوده درویشانند

در حضرت حق ستوده درویشانند در صدر بزرگی همه بیخویشانند خواهی که مس وجود تو زر گردد با ایشان باش کیمیا ایشانند

ادامه مطلب

در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست

در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست در شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست آن را که شراب وصل جانان دادند در مذهب او کعبه…

ادامه مطلب

در عشق تو خون دیده بارید بسی

در عشق تو خون دیده بارید بسی جان در تن من ز غم بنالید بسی آگاه نی ز حالم ای جان جهان چرخم به بهانه…

ادامه مطلب

در کوی خرابات گذر میکردم

در کوی خرابات گذر میکردم وین دلق بشر دوخت بدر میکردم هرکس نظری به جانبی میافکند من بر نظر خویش نظر میکردم

ادامه مطلب

در مصطبه‌ها گر دو خرابات نگر

در مصطبه‌ها گر دو خرابات نگر پیچیدن مستان به ملاقات نگر در کعبهٔ عشق سوی میقات نگر هیهات شنو ز روح و هیهات نگر

ادامه مطلب

دریا نکند سیر مرا جو چه کند

دریا نکند سیر مرا جو چه کند گلشن چو نباشدم مرا بو چه کند گر یار کرانه کرد او معذور است من ماندم و صبر…

ادامه مطلب

دل در بر من زنده برای غم تست

دل در بر من زنده برای غم تست بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست لطفی است که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ…

ادامه مطلب

دل هرچه در آشکار و پنهان گوید

دل هرچه در آشکار و پنهان گوید زانموی چو مشک عنبرافشان گوید این آشفته است و او پریشان دانم کاشفته سخنهای پریشان گوید

ادامه مطلب

دلها مثل رباب و عشق تو کمان

دلها مثل رباب و عشق تو کمان زامد شد این کمانچه دلها نالان وانگه عمل کمان به مو وابسته است گر مو شود اندیشه نگنجد…

ادامه مطلب

با دل گفتم که ای دل از نادانی

با دل گفتم که ای دل از نادانی محروم ز خدمت شده‌ای میدانی دل گفت مرا سخن غلط میرانی من لازم خدمتم تو سرگردانی

ادامه مطلب

دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد

دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد بر روی شکوفه‌ها علامت میکرد آن سرو چمن دعوی قامت میکرد گل خنده‌زنان بر او قیامت میکرد

ادامه مطلب

دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است

دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است دیوانه چه داند کهره خواب کجاست زیرا که خدا نخفت و پاکست ز خواب مجنون خدا بدان هم…

ادامه مطلب

رو ای غم و اندیشه خطا می‌گوئی

رو ای غم و اندیشه خطا می‌گوئی از کان وفا چرا جفا می‌گوئی هر کودک را گر از جفا ترسانند من پیر شدم در این…

ادامه مطلب

روزیکه مرا به نزد تو دورانست

روزیکه مرا به نزد تو دورانست ساقی و شراب و قدح و دورانست واندم که مرا تجلی احسانست جان در تن من چو موسی عمرانست

ادامه مطلب

زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید

زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید از بهر لب چون شکر خود بگزید وان نی ز تو از بسکه می لب نوشید هم بر…

ادامه مطلب

ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم

ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم امروز که حاضر است اقبال وصال گر گول نیم حدیث فردا چکنم

ادامه مطلب

سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست

سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست آنکس که شد آشنای دل از ره درد با خویشتنش هزار بیگانگیست

ادامه مطلب

سوگند همی خورد پریر آن ساقی

سوگند همی خورد پریر آن ساقی می‌گفت به حق صحبت مشتاقی گر باده دهم به شهری و آفاقی عقلی نگذارم به جهان من باقی

ادامه مطلب

شب رو که شبت راهبر اسرار است

شب رو که شبت راهبر اسرار است زیرا که نهان ز دیدهٔ اغیار است دل عشق‌آلود و دیده‌ها خواب‌آلود تا صبح جمال یار ما را…

ادامه مطلب

شور آوردم که گاو گردون نکشد

شور آوردم که گاو گردون نکشد دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد هم من بکشم که شور تو جان منست جان خود را بگو کسی…

ادامه مطلب

صورت همه مقبول هیولا میدان

صورت همه مقبول هیولا میدان تصویر گرش علت اولی میدان لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک ناوست ز لاهوت هویدا میدان

ادامه مطلب

عالم سبز است و هر طرف بستانی

عالم سبز است و هر طرف بستانی از عکس جمال گل‌رخی خندانی هر سو گهریست مشتعل از کانی هر سو جانیست متصل با جانی

ادامه مطلب

عشق تو چنین حکیم و استاد چراست

عشق تو چنین حکیم و استاد چراست مهر تو چنین لطیف بنیاد چراست بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نیست ور عشق خوش است…

ادامه مطلب

عمرم به کنار زد کناری با تو

عمرم به کنار زد کناری با تو چون عمر گذشتنیست باری با تو نی نی غلطم گذرد پیشهٔ عمر آن عمر که یافت او گذاری…

ادامه مطلب

غم را بر او گزیده میباید کرد

غم را بر او گزیده میباید کرد وز چاه طمع بریده میباید کرد خون دل من ریخته میخواهد یار این کار مرا به دیده میباید…

ادامه مطلب

قومی به خرابات تو اندر بندند

قومی به خرابات تو اندر بندند رندی چند و کس نداند چندند هشیاری و آگهی ز کس نپسندند بر نیک و بد خلق جهان میخندند

ادامه مطلب

کی پست شود آنکه بلندش تو کنی

کی پست شود آنکه بلندش تو کنی شادان بود آنجا که نژندش تو کنی گردون سرافراشته صد بوسه زند هر روز بر آن پای که…

ادامه مطلب

گر باد بر آن زلف پریشان زندت

گر باد بر آن زلف پریشان زندت مه طال بقا از بن دندان زندت ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح گر زانچه…

ادامه مطلب

گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی

گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی ور تیر جفا بر دل چون موی زنی من دست ز دامن تو کوته نکنم گر همچو دفم…

ادامه مطلب

گر سوزش سینه را به کس می‌داری

گر سوزش سینه را به کس می‌داری وز مهر ضمیر پر هوس می‌داری باید که چو نالهٔ تو آرام دلست آن ناله قرین هر نفس…

ادامه مطلب

گر عاشق عشق ما شدی، ای مه‌رو

گر عاشق عشق ما شدی، ای مه‌رو بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو در رو تو درین عشق، اگر جویایی در بحر دل…

ادامه مطلب

گر می‌کشدم غم تو هر دم مکش

گر می‌کشدم غم تو هر دم مکش هل تا بکشندم همه عالم تو مکش آنرا که خود انداخته‌ای پای مزن وانرا که تو زنده کرده‌ای…

ادامه مطلب

گفتا که بیا سماع در کار شده‌است

گفتا که بیا سماع در کار شده‌است گفتم که برو که بنده بیمار شده‌است گوشم بکشید و گفت از اینها بازآی کان فتنه هردو کون…

ادامه مطلب

گفتم صنما مگر که جانان منی

گفتم صنما مگر که جانان منی اکنون که همی نظر کنم جان منی مرتد گردم گر ز تو من برگردی ای جان جهان تو کفر…

ادامه مطلب

گفتم که مگر غمت بود درمانم

گفتم که مگر غمت بود درمانم کی دانستم که با غمت درمانم او از سر لطف گفت درمان تو چیست گفتم وصلت گفت بر این…

ادامه مطلب