نی هرکه کند رقص و جهد بالا او

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او در فقر بود گزیده و والا او مسجود ملک تا نشود چون آدم عالم نشود به عالم…

ادامه مطلب

هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان

هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان زندان بود آن نه باغ باشد ای جان هرکس که بطبل باز شد باز نشد بازش تو مخوان…

ادامه مطلب

هر روز دل مرا سماع و طربیست

هر روز دل مرا سماع و طربیست میگوید حسن او بر این نیز مه‌ایست گویند چرا خوری تو با پنج انگشت زیرا انگشت پنج آمد…

ادامه مطلب

هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد

هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد میجوشد و صافش همه جان میگردد خورشید و مه و فلک از آن میگردد تا هرچه نهان بود…

ادامه مطلب

هستی اثری ز نرگس مست تو بود

هستی اثری ز نرگس مست تو بود آب رخ نیستی هم از هست تو بود گفتم که مگر دست کسی در تو رسد چون به…

ادامه مطلب

هم نور دل منی و هم راحت جان

هم نور دل منی و هم راحت جان هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان ما را گوئی چه داری از دوست نشان ما را…

ادامه مطلب

یاد تو کنم میان یادم باشی

یاد تو کنم میان یادم باشی لب بگشایم در این گشادم باشی گر شاد شوم ضمیر شادم باشی حیله طلبم تو اوستادم باشی

ادامه مطلب

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز…

ادامه مطلب

ای لعل لبت معدن شکر چیدن

ای لعل لبت معدن شکر چیدن وز چشم تو نور نامصور دیدن مه گردانست و برک که گردانست فرقست بسی میان هر گردیدن

ادامه مطلب

ای قاصد جان من به جان میارزی

ای قاصد جان من به جان میارزی جان خود چه بود هر دو جهان میارزی این عالم کهنه آن ندارد بی‌تو آن از تو ذلب…

ادامه مطلب

ای عشرت نیست گشته هستک شده‌ای

ای عشرت نیست گشته هستک شده‌ای وی عابد پیر بت‌پرستک شده‌ای غم نیست اگرچه تنگ‌دستک شده‌ای از کوزهٔ سر فراخ مستک شده‌ای

ادامه مطلب

ای سنگ ز سودای لبت آبستان

ای سنگ ز سودای لبت آبستان از سنگ برون کشی تو مکر و دستان آنجام چو جانیکه بدان کف داری از بهر خدا از کف…

ادامه مطلب

ای روی ترا غلام گلنار مخسپ

ای روی ترا غلام گلنار مخسپ وی رونق نوبهار و گلزار مخسب ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب امشب شب عشرت است زنهار مخسب

ادامه مطلب

ای دوست ز من طمع مکن غمخواری

ای دوست ز من طمع مکن غمخواری جز مستی و جز شنگی و جز خماری ما را چو خدا برای این آوردست خصم خردیم و…

ادامه مطلب

ای دل چه شدی ز دست دستی میزن

ای دل چه شدی ز دست دستی میزن دست از هوس عشوه‌پرستی میزن گوئیکه چه ره زنم چو من دست زنم چون نرگس مستش ره‌مستی…

ادامه مطلب

ای دل اثر صبح گه شام که دید

ای دل اثر صبح گه شام که دید یک عاشق صادق نکونام که دید فریاد همی زنی که من سوخته‌ام فریاد مکن سوخته‌ای خام که…

ادامه مطلب

ای خورشیدی که چهره افروخته‌ای

ای خورشیدی که چهره افروخته‌ای از پرتو آن کمال آموخته‌ای از جملهٔ اختران که افروخته‌ای تو بیشتری که بیشتر سوخته‌ای

ادامه مطلب

ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها

ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها از نطع دلم ببرده‌ای بازیها روزی بینی مرا تو بر خوان فلک سازم چون ماه کاسه پردازیها

ادامه مطلب

ای پیر اگر تو روی با حق داری

ای پیر اگر تو روی با حق داری یا همچو صلاح دست مطلق داری اینک رسن دراز و اینک سر دار بسم الله اگر سر…

ادامه مطلب

ای بر نمک تو خلق نانی بزده

ای بر نمک تو خلق نانی بزده بر مرکب تو داغ نشانی بزده حیفست که سوی کان رود آن بر سیم پنهان چون جان و…

ادامه مطلب

ای آنکه مرا بستهٔ صد دام کنی

ای آنکه مرا بستهٔ صد دام کنی گوئی که برو در شب و پیغام کنی گر من بروم تو با که آرام کنی همنام من…

ادامه مطلب

ای آنکه حریف بازی ما بده‌ای

ای آنکه حریف بازی ما بده‌ای این مجلس جانست چرا تن زده‌ای چون سوسن و سرو از غم آزاد بدی بنده غم از آن شدی…

ادامه مطلب

ای از تو مرا گوش پرودیده بهی

ای از تو مرا گوش پرودیده بهی خوش آنکه ز گوش پای بر دیده نهی تو مردم دیده‌ای نه آویزهٔ گوش از گوش بدیده آ…

ادامه مطلب

آنی که وجود و عدمت اوست همه

آنی که وجود و عدمت اوست همه سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه تو دیده نداری که باو درنگری ورنی که ز سر تا قدمت…

ادامه مطلب

آنکس که ز سر عاشقی باخبر است

آنکس که ز سر عاشقی باخبر است فاش است میان عاشقان مشتهر است وانکس که ز ناموس نهان میدارد پیداست که در فراق زیر و…

ادامه مطلب

اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر

اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر پندار که نطفه‌ای نینداخت پدر انگار که گلخنی نپرداخت قدر

ادامه مطلب

آنجا بنشین که همنشین مردانند

آنجا بنشین که همنشین مردانند تا دود کدورت ترا بنشانند اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان زانبیش که اندیشه کنی میدانند

ادامه مطلب

آن می که گشود مرغ جان را پر و بال

آن می که گشود مرغ جان را پر و بال دل را برهانید ز سیری و ملال ساقی عشق است و عاشقان مالامال از عشق…

ادامه مطلب

آن کس که از آب و گل نگاری دارد

آن کس که از آب و گل نگاری دارد روزی به وصال او قراری دارد ای نادره آنکه زاب و گل بیرون شد کو چون…

ادامه مطلب

آن روی ترش نیست چنینش فعل است

آن روی ترش نیست چنینش فعل است می‌گوید و میخورد در اینش فعل است آنکس که بر این چرخ برینش فعل است این نیست عجب…

ادامه مطلب

آن راحت جان گرد دلم میگردد

آن راحت جان گرد دلم میگردد گرد دل و جان خجلم میگردد زین گل چو درخت سر برآرم خندان کاب حیوان گرد گلم میگردد

ادامه مطلب

آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند

آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند ما را به خرابات بتان ره زده‌اند کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند وز مکر چنین عابد و زاهد…

ادامه مطلب

از آتش سودای توام تابی بود

از آتش سودای توام تابی بود در جوی دل از صحبت تو آبی بود آن آب سراب بود و آن آتش برف بگذشت کنون قصه…

ادامه مطلب

امشب که مه عشق تمامست تمام

امشب که مه عشق تمامست تمام دلدار فرو کرده سر از گوشهٔ بام امشب شب یاد است و سجود است و قیام چون باده و…

ادامه مطلب

امروز یکی گردش مستانه کنم

امروز یکی گردش مستانه کنم وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم امروز در این شهر همی گردم مست می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم

ادامه مطلب

امروز چه روز است که خورشید دوتاست

امروز چه روز است که خورشید دوتاست امروز ز روزها برونست و جداست از چرخ بخاکیان نثار است و صداست کای دلشدگان مژده که این…

ادامه مطلب

افسوس که طبع دلفروزیت نبود

افسوس که طبع دلفروزیت نبود جز دلشکنی و سینه سوزیت نبود دادم به تو من همه دل و دیده و جان بردی تو همه ولیک…

ادامه مطلب

از یاد خدای مرد مطلق خیزد

از یاد خدای مرد مطلق خیزد بنگر که ز نور حق چه رونق خیزد این باطن مردان که عجایب بحریست چون موج زند از آن…

ادامه مطلب

از عشق تو گشتم ارغنون عالم

از عشق تو گشتم ارغنون عالم وز زخمهٔ تو فاش شده احوالم ماننده چنگ شده همه اشکالم هر پرده که می‌زنی مرا مینالم

ادامه مطلب

از دیدن روئیکه ترا دیده بود

از دیدن روئیکه ترا دیده بود ما را به خدا نور دل و دیده بود خاصه روئیکه از ازل تا بابد از دیدن روی تو…

ادامه مطلب

از چشم تو سحر مطلق آموخته‌ام

از چشم تو سحر مطلق آموخته‌ام وز عشق تو شمع روح‌افروخته‌ام از حالت من چشم بدان دوخته باد چون چشم برخسار تو در دوخته‌ام

ادامه مطلب

ای مونس روزگار چونی بی من

ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو تو با رخ چون بهار چونی…

ادامه مطلب

ای یار مرا موافقی وقتت خوش

ای یار مرا موافقی وقتت خوش بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند ور زانکه تو نیز عاشقی…

ادامه مطلب

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست و امروز که بیمار شدم از تب اوست پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب جز از می و شکری…

ادامه مطلب

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست وین باده بجز در قدح سودا نیست تو آمده‌ای که بادهٔ من ریزی من آن باشم که باده‌ام…

ادامه مطلب

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است وان صورت پنهان که طرب را روز است امروز چو با ما است درو آویزیم دی رفت و…

ادامه مطلب

با ما ز ازل رفته قراری دگر است

با ما ز ازل رفته قراری دگر است این عالم اجساد دیاری دگر است ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز بیرون ز نماز روزگاری دگر…

ادامه مطلب

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم جویان دلست دل بدو بنمائیم ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم او خنده کنان که ما ترا میپائیم

ادامه مطلب

بر آتش چو دیک تو خود را میجو

بر آتش چو دیک تو خود را میجو می‌جوش تو خودبخود مرو بر هر سو مقصود تو گوهر است بشتاب و بجو زو جوش کنی…

ادامه مطلب

بر گلشن یارم گذرت بایستی

بر گلشن یارم گذرت بایستی بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی در بی‌خبری گوی ز میدان بردی از بی‌خبریها خبرت بایستی

ادامه مطلب