من بیرخ تو باده ندانم خوردن

من بیرخ تو باده ندانم خوردن بی‌دست تو من مهره ندانم بردن از دور مرا رقص همی فرمائی بی‌پردهٔ تو رقص ندانم کردن

ادامه مطلب

من ذره بدم ز کوه بیشم کردی

من ذره بدم ز کوه بیشم کردی پس مانده بدم از همه پیشم کردی درمان دل خراب و ریشم کردی سرمستک و دستک زن خویشم…

ادامه مطلب

من کاغذهای مصر و بغداد ای جان

من کاغذهای مصر و بغداد ای جان کردم پر ز آه و فریاد ای جان یکساعت عشق صد جهان بیش ارزد صد جان به فدای…

ادامه مطلب

مه دوش به بالین تو آمد به سرای

مه دوش به بالین تو آمد به سرای گفتم که ز غیرتش بکوبم سر و پای مه کیست که او با تو نشیند یک جای…

ادامه مطلب

میدان و مگو تا نشود رسوائی

میدان و مگو تا نشود رسوائی زیبائی مرد هست در تنهائی گفتا که چه حاجتست اینجا ملکی است کو موی همی شکافد از بینائی

ادامه مطلب

نقاش رخت اگر نه یزدان بودی

نقاش رخت اگر نه یزدان بودی استاد تو در نقش تو حیران بودی داغ مهرت اگر نه در جان بودی در عشق تو جان بدادن…

ادامه مطلب

هان ای دل خسته وقت مرهم آمد

هان ای دل خسته وقت مرهم آمد خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد یاریکه از او کار شود یاران را در صورت آدمی…

ادامه مطلب

هر دل که طواف کرد گرد در عشق

هر دل که طواف کرد گرد در عشق هم کشته شد به آخر از خنجر عشق این نکته نوشته‌اند بر دفتر عشق سر اوست ندارد…

ادامه مطلب

هر شب که ببنده همنشین میافتی

هر شب که ببنده همنشین میافتی چون نور مهی که بر زمین میافتی من بندهٔ چشم مست پرخواب توام آن دم که چنان و اینچنین…

ادامه مطلب

هرچند در این هوس بسی باشی تو

هرچند در این هوس بسی باشی تو بیقدر تو همچون مگسی باشی تو زنهار مباش هیچکس تا برهی آخر که تو باشی که کسی باشی…

ادامه مطلب

هل تا برود سرش به دیوار آید

هل تا برود سرش به دیوار آید سر بشکند و جامه به خون آلاید آید بر من سوزن و انگشت گزان کان گفته سخنهای منش…

ادامه مطلب

و هو معکم از او خبر می‌آید

و هو معکم از او خبر می‌آید در سینه از این خبر شرر می‌آید زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای چون بشناسی دگرچه در می‌آید

ادامه مطلب

یارب تو یکی یار جفا کارش ده

یارب تو یکی یار جفا کارش ده یک دلبر بدخوی جگر خوارش ده تا بشناسد که عاشقان درچه غمند عشقش ده شوقش ده و بسیارش…

ادامه مطلب

یک سو مشکوة امر پیغام نهاد

یک سو مشکوة امر پیغام نهاد یک سوی دگر هزار گون دام نهاد هر نیک و بدی که اول و آخر رفت او کرد ولی…

ادامه مطلب

ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری

ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری ابروی کمان و تیر مژگان داری خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه می گون لبی و چشم چو…

ادامه مطلب

ای عشق که جانها اثر جان تواند

ای عشق که جانها اثر جان تواند ای عشق که نمکها ز نمکدان تواند ای عشق که زرها همه از کان تواند پوشیده توئی و…

ادامه مطلب

ای طالب اگر ترا سر این راهست

ای طالب اگر ترا سر این راهست واندر سر تو هوای این درگاهست مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست خوش گفتن لا اله الا الله…

ادامه مطلب

ای ساقی جان که سرده ایامی

ای ساقی جان که سرده ایامی آرام دل خستهٔ بی‌آرامی مستان تو امروز همه مخمورند آخر به تو بازگردد این بدنامی

ادامه مطلب

ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند

ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند جانها ز خوشی بی‌سر و پا رقص کنند…

ادامه مطلب

ای دوست به حق آنکه جان را جانی

ای دوست به حق آنکه جان را جانی چون نامهٔ من رسد به تو برخوانی از بوالعجبی نامهٔ من ندرانی چون حال دل خراب من…

ادامه مطلب

ای دل تو بهر خیال مغرور مشو

ای دل تو بهر خیال مغرور مشو پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو تا خود بینی تو از خدا مانی دور نزدیکتر آی و از…

ادامه مطلب

ای دریا دل تو گوهر و مرجان را

ای دریا دل تو گوهر و مرجان را درباز که راه نیست کم خرجان را تن همچو صدف دهان گشاده است که آه من کی…

ادامه مطلب

ای خواجه چرا بی‌پر و بالم کردی

ای خواجه چرا بی‌پر و بالم کردی بر بوی ثواب در وبالم کردی از تو برهٔ تو جو ندزدیدم من از بهر چه جرم در…

ادامه مطلب

ای جان ز دل تو بر دل من راهست

ای جان ز دل تو بر دل من راهست وز جستن آن در دل من آگاه است زیرا دل من چو آب صافی خوش است…

ادامه مطلب

ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان

ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان سوگند خورم که زندگانی بی‌تو مرگست به نام زندگانی ای جان

ادامه مطلب

ای باد سحر به کوی آن سلسله موی

ای باد سحر به کوی آن سلسله موی احوال دلم بگوی اگر یابی روی ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی زنهار مرا ندیده‌ای هیچ…

ادامه مطلب

ای آنکه طبیب دردهای مائی

ای آنکه طبیب دردهای مائی این درد ز حد رفت چه میفرمائی والله اگر هزار معجون داری من جانم نبرم تا تو رخی ننمائی

ادامه مطلب

ای آنکه تو از دوش بیادم دادی

ای آنکه تو از دوش بیادم دادی زان حالت پرجوش بیادم دادی آن رحمت را کجا فراموش کنم کز گنج فراموش بیادم دادی

ادامه مطلب

ای آب از این دیدهٔ بیخواب برو

ای آب از این دیدهٔ بیخواب برو وی آتش از این سینهٔ پرتاب برو وی جان چو تنی که مسکنت بود نماند بی‌آبی خود مجوی…

ادامه مطلب

انوار صلاح دین برانگیخته باد

انوار صلاح دین برانگیخته باد بر دیده و جان عاشقان ریخته باد هر جان که لطیف گشت و از لطف گذشت با خاک صلاح دین…

ادامه مطلب

آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است

آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد آن مسکین را…

ادامه مطلب

اندر سر ما همت کاری دگر است

اندر سر ما همت کاری دگر است معشوقه خوب ما نگاری دگر است والله که بعشق نیز قانع نشویم ما را پس از این خزان…

ادامه مطلب

آن یار که از طبیب دل برباید

آن یار که از طبیب دل برباید او را دارو طبیب چون فرمایند یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید والله که طبیب را طبیبی…

ادامه مطلب

آن کس که نساخت با لقای یاران

آن کس که نساخت با لقای یاران افتاد به مکر دزد و تهدید عوان میگفت و همی گریست و انگشت گزان فریاد من از خوی…

ادامه مطلب

آن طرفه جماعتی که جانشان بکشد

آن طرفه جماعتی که جانشان بکشد وین نادره آب حیوانشان بکشد گر فاش کنند مردمانشان بکشند ور عشق نهان کنند آنان بکشند

ادامه مطلب

آن روز که روز ابر و باران باشد

آن روز که روز ابر و باران باشد شرط است که جمعیت یاران باشد زانروی که روییار را تازه کند چون مجمع گل که در…

ادامه مطلب

آن را که بود کار نه زین یارانست

آن را که بود کار نه زین یارانست کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست این راه که راه دزد و عیارانست چه جای توانگران و زردارانست

ادامه مطلب

از بسکه برآورد غمت آه از من

از بسکه برآورد غمت آه از من ترسم که شود به کام بدخواه از من دردا که ز هجران تو ای جان جهان خون شد…

ادامه مطلب

احرام درش گیرد لافرمان کن

احرام درش گیرد لافرمان کن واندر عرفات نیستی جولان کن خواهی که ترا کعبه کند استقبال مائی و منی را به منی قربان کن

ادامه مطلب

امشب که حریف مشتری و ماهم

امشب که حریف مشتری و ماهم با مه‌رویان چون شکر همراهم سرمست شراب بزم شاهنشاهم امشب همه آنست که من می‌خواهم

ادامه مطلب

امروز من از تشنه دهانی و خمار

امروز من از تشنه دهانی و خمار نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار آخر قدح…

ادامه مطلب

آمد بر من خیال جانان ز پگه

آمد بر من خیال جانان ز پگه در کف قدح باده که بستان ز پگه درکش این جام تا به پایان ز پگه سرمست درآ…

ادامه مطلب

آشفته همی روی بکوئی ای جان

آشفته همی روی بکوئی ای جان میجوئی از آن گمشده خویش نشان من دوش بدیدم کمرت را ز میان هان تا نبری گمان بد بر…

ادامه مطلب

از گنج قدم شدیم ویرانهٔ او

از گنج قدم شدیم ویرانهٔ او ز افسانهٔ او شدیم افسانهٔ او آوخ که ز پیمان و ز پیمانهٔ او کس خانهٔ خود نداند از…

ادامه مطلب

از شور و جنون رشک جنان را بزدم

از شور و جنون رشک جنان را بزدم ز آشفته دلی راحت جان را بزدم جانیکه بدان زنده‌ام و خندانم دیوانه شدم چنانکه آن را…

ادامه مطلب

از درد همیشه من دوا می‌بینم

از درد همیشه من دوا می‌بینم در قهر و جفا لطف و وفا می‌بینم در صحن زمین به زیر نه طاق فلک بر هرچه نظر…

ادامه مطلب

از ثور فلک شیر وفا میدوشم

از ثور فلک شیر وفا میدوشم هرچند که از پنجهٔ او بخروشم هرچند که دوش حلقه بد در گوشم امشب به خدا که بهتر است…

ادامه مطلب

ای نرم دلانیکه وفا میکارید

ای نرم دلانیکه وفا میکارید بر خاک سیه در صفا میبارید در هر جائی خبر ز حالم دارید در دست چنین هجر مرا مگذارید

ادامه مطلب

این بانگ خوش از جانب کیوان منست

این بانگ خوش از جانب کیوان منست این بوی خوش از گلشن و بستان منست آن چیز که او بر دل و بر جان منست…

ادامه مطلب

این عرصه که عرض آن ندارد طولی

این عرصه که عرض آن ندارد طولی بگذار عمارتش بهر مجهولی پولیست جهان که قیمتش نیست جوی یا هست رباطی که نیرزد پولی

ادامه مطلب