رباعیات فرخی یزدی
اسرار سراچه کهن تازه نبود
اسرار سراچه کهن تازه نبود غوغای حیات غیر آوازه نبود این جامه زندگی که خیاط ازل از بهر من و تو دوخت، اندازه نبود
از بسکه چو سرو چمن آزاده منم
از بسکه چو سرو چمن آزاده منم چون سایه سرو خاک افتاده منم گر عیب نبود راستی پس از چیست بی چیز و تهی دست…
یک عمر به بند آز پا بسته شدیم
یک عمر به بند آز پا بسته شدیم بر اهل هوس قائد و سردسته شدیم اینک پی مرگ ناگهانیم دوان از بسکه ز دست زندگی…
هر کس می بی حقیقتی نوش کند
هر کس می بی حقیقتی نوش کند هر قول که می دهد فراموش کند یک رشته حقیقت آشکارا گفتم گر دولت ما به حرف حق…
نمایشگاه امتعهٔ داخله
نمایشگاه امتعهٔ داخله گویم سخنی اگر که تصدیق کنید آن را به جوان و پیر تزریق کنید روزیست که صنعتگر ایرانی را از راه خرید…
ما دایره کثرت و قلت هستیم
ما دایره کثرت و قلت هستیم ما آینه عزت و ذلت هستیم تو در طلب حکومت مقتدری ما طالب اقتدار ملت هستیم
گر دور زمانه این چنین خواهد بود
گر دور زمانه این چنین خواهد بود نااهل به اهل جانشین خواهد بود بحران اگر امتداد یابد چندی حال تو و من بدتر ازین خواهد…
عالم همه عابدند و معبود یکی است
عالم همه عابدند و معبود یکی است دنیا همه ساجدند و مسجود یکی است با دیده انصاف چو نیکو نگری روحانی و ما را همه…
روزی که ز دل بانگ خبردار زنیم
روزی که ز دل بانگ خبردار زنیم صد طعنه به سالار و به سردار زنیم هر کس که بود ناقض قانون، او را «منصور» بود…
دنیا که سعادتش بود مال همه
دنیا که سعادتش بود مال همه از چیست که نیست شامل حال همه شهری که شرافتش برای جمعی است ای وای و دو صد وای…
درد و غم خوبان جوان پیرم کرد
درد و غم خوبان جوان پیرم کرد بد عهدی آسمان زمینگیرم کرد من ماندم و من با همه بدبختیها ای مرگ بیا که زندگی سیرم…
در مسلک مالک ملکی سالک شد
در مسلک مالک ملکی سالک شد از عشق به ملک آن ملک هالک شد آورد فشار چون به مستأجر خویش نامش بزبان دوزخی مالک شد
در پای گلی شبی نهاده سر خویش
در پای گلی شبی نهاده سر خویش دادم به چمن آب ز چشم تر خویش آنگاه چو مرغ در قفس، با اندوه کردم سر خویش…
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند ما را غم بیکرانه قسمت کردند شیخ و شه و شحنه عیش و نوش همه را بردند و…
تا عمر بود، درستی آئین من است
تا عمر بود، درستی آئین من است بدخواه کژی، مسلک دیرین من است آزادی و خیر خواهی نوع بشر مقصود و مرام و مسلک و…
بی دوست شب فراق غم خوردن به
بی دوست شب فراق غم خوردن به غم خوردن و دندان به دل افشردن به گر زندگی این است که دل دارد و من صد…
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟ با نفی بلد ناجی امنیت کیست؟ با زور مرا مگو که امنیت هست با ناله ز من شنو…
این قوم که تا کشور ما تاختهاند
این قوم که تا کشور ما تاختهاند با رایت خودسری برافراختهاند با این همه های هوی ایشان دیدیم هنگام عمل وظیفه نشناختهاند
ای کاهن خودپرست، معبود تو کیست
ای کاهن خودپرست، معبود تو کیست وی خائن شوم پست، مقصود تو کیست با ناز ایاز جلوه منما کاین مرد هر چند که احمد است…
ای داد که شیوه من و دل زاریست
ای داد که شیوه من و دل زاریست فریاد که پیشه تو دل آزاریست ایجاد وزیر و قاضی و شحنه شهر شه داند و من…
اوضاع نجومی چو به تقویم آید
اوضاع نجومی چو به تقویم آید این جمله برجسته به تنظیم آید کز جانب کابینه امروزی ما از روز نخست بوی ترمیم آید
آن کس که مقام مستشاری دارد
آن کس که مقام مستشاری دارد در مالیه اختصاص کاری دارد راپورت ورا اگر بدقت خوانی بیش از همه چیز امیدواری دارد
آن رند دغل بازگه با مکر و حیل
آن رند دغل بازگه با مکر و حیل با لفظ قرارداد، می کرد جدل دیدی که چسان عاقبت اندر مجلس بگرفت قرارداد، ناطق به بغل
افسوس که از رأی خراب من و تو
افسوس که از رأی خراب من و تو یکمرتبه شد پاک حساب من و تو آراء لواسان چو بخوبی خوانند حاکی است ز سؤ انتخاب…
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ قانون و حکومت نظامی و فشار این است حکومت شتر…
از بسکه به پیش این و آن مبتذلیم
از بسکه به پیش این و آن مبتذلیم چون شمع ز آتش درون مشتعلیم آنها همه بی قرار حرف املند ما جمله در انتظار کار…
یک چند گرفتار خطر گردیدم
یک چند گرفتار خطر گردیدم با گفتن حق گرد ضرر گردیدم گوش شنوا نداشت کس، گشتم گنگ فریاد ز بسکه بود کر گردیدم
هر کس که در این زمانه با فرهنگ است
هر کس که در این زمانه با فرهنگ است با طالع برگشته خود در جنگ است دلتنگی غنچه در چمن تنها نیست بر هر که…
هر چند افق زمانه روشن نبود
هر چند افق زمانه روشن نبود تکلیف جهانیان معین نبود در قرن طلائی نکند آدم روی در مملکتی که راه آهن نبود
ما را متمولین گدا می خواهند
ما را متمولین گدا می خواهند بیچاره و بی برگ و نوا می خواهند با بودن این مجلس اشرافی باز یکدسته ستمکار «سنا» می خواهند
گر درد عموم را دوا باید کرد
گر درد عموم را دوا باید کرد با کوشش مستشار ما باید کرد اما ز ره پند نصیحت گاهی او را به وظیفه آشنا باید…
عمری به دهان راستگو مشت زدیم
عمری به دهان راستگو مشت زدیم وز راه کژی به شیر انگشت زدیم رفت آبروی کشور جمشید بباد بس آتش کین به خاک زرتشت زدیم
روزی که دل غمزده را شادی بود
روزی که دل غمزده را شادی بود دل شادیم از پرتو آزادی بود زان پیش که برزگر شود خانه خراب از گنج در این خرابه…
دنیا که حیاتش همه جنگ و جدل است
دنیا که حیاتش همه جنگ و جدل است وصلش همگی فراغ و اصلش بدل است امروز چو دیروز مکن تکیه به حرف کامروز جهان، جهان…
درباره شکست قیام خیابانی
درباره شکست قیام خیابانی طوفان بشنو چو نی، نوای تبریز وز دیده ببار خون برای تبریز تا جبهه نای و قامت چنگ چو نی کن…
در مسلک ما طریق مطلوب خوش است
در مسلک ما طریق مطلوب خوش است دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی نبود برای ما نیت خوب با نیت خوب کرده خوب خوش است
در این ره سخت گر شود پای تو سست
در این ره سخت گر شود پای تو سست از دست شکستگان شوی رنجه درست هر چیز که خواستی مهیا کردند گر مرد هنروری کنون…
چون مرکز ثقل ما بجز مجلس نیست
چون مرکز ثقل ما بجز مجلس نیست آنکس که به مجلس نبود خاضع کیست بر ملت اگر وکیل تحمیل شود پس فایده حکومت ملی چیست
تجار ز فقر ناشکیبا گشتند
تجار ز فقر ناشکیبا گشتند بی چیز و گدا ز پیر و برنا گشتند دیگر چه ثمر ز دستگیری وقتی کز فقر عمومی همه بی…
بی چیزی من اگر چه پابست مرا
بی چیزی من اگر چه پابست مرا غم نیست که تاب نیستی هست مرا با بی سر و پائی ز قناعت دایم سرمایه روزگار در…
با کجروی خلق جعلق خوش باش
با کجروی خلق جعلق خوش باش با کشمکش گنبد ازرق خوش باش دی با سیه و سفید اگر خوش بودی امروز به کابینه ابلق خوش…
آئینه حق نما دل خسته ماست
آئینه حق نما دل خسته ماست برهان حقیقت دهن بسته ماست آنکس که درست حق و باطل بنوشت نوک قلم و خامه بشکسته ماست
ای کاش من و تو را کمی مدرک بود
ای کاش من و تو را کمی مدرک بود خودخواهی هر دو پر نبود اندک بود جای همه نامهای حزبی ای کاش این مردم خودپرست…
ای دسته پابند هوی رحم کنید
ای دسته پابند هوی رحم کنید بر مردم بی برگ و نوا رحم کنید مستأجر اگر بنده مزدور شماست بر حالت او بهر خدا رحم…
اول بخطا پیشه مماشات کنید
اول بخطا پیشه مماشات کنید قانع چو نشد خطایش اثبات کنید اثبات چو شد خطا بحکم قانون بر کیفر آن خطا مجازات کنید
آن قوم که با عاطفه و انسانند
آن قوم که با عاطفه و انسانند با قید اصول بنده احسانند چون نیست اصول اقل و اکثر همگی در چشم اصول بین ما یکسانند
آن را که نفوذ و اقتدارات بود
آن را که نفوذ و اقتدارات بود در دست تمام اختیارات بود از چیست ندانست که بدبختی ما یکسر ز خرابی ادارات بود
آسوده در این دیر کهن نیست کسی
آسوده در این دیر کهن نیست کسی بی درد و غم و رنج محن نیست کسی یاران شرکای موقع منفعتند هنگام ضرر شریک من نیست…
از عدل اگر وکیل توصیف کند
از عدل اگر وکیل توصیف کند روزنامه نگار مدح و تعریف کند زین پس به خلاف پیشتر جا دارد گر پارلمان ادای تکلیف کند
از بسکه زند نوای غم چنگی ما
از بسکه زند نوای غم چنگی ما اندوه کند عزم همآهنگی ما شادی و گشایش جهان کافی نیست در موقع غم برای دل تنگی ما