ای رفته و دل برده چنین

ای رفته و دل برده چنین نپسندی من می‌گریم ز درد و تو می‌خندی نشگفت که ببریدی و دل برکندی تو هندویی و برنده باشد…

ادامه مطلب

ای چون شکن زلف تو پشتم

ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم وی چون اثر خلق تو صبرم کم کم در مهر و وفایت آزمودم دم دم با این…

ادامه مطلب

آنکس که به یاد او مرا

آنکس که به یاد او مرا کار نکوست با دشمن من همی زید در یک پوست گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی بنده‌ست…

ادامه مطلب

آن را شایی که باشم از

آن را شایی که باشم از عشق تو شاد و آن را شایم که از منت ناید یاد با این همه چشم زخم ای حورنژاد…

ادامه مطلب

از فقر نشان نگر که در

از فقر نشان نگر که در عود آمد بر تن هنرش سیاهی دود آمد بگداختنش نگر چه مقصود آمد بودش همه از برای نابود آمد…

ادامه مطلب

ار نیست دهان فزونت ار

ار نیست دهان فزونت ار هست کمست گویی به مثل وجودش اندر عدم‌ست درد است و دواست هم شفا و الم‌ست گویی ملک الموت و…

ادامه مطلب

هر چند شدم ز عش تو خوار

هر چند شدم ز عش تو خوار و خجل در عشق بجز درد ندارم حاصل از تو نکنم شکایت ای شمع چگل کین رنج مرا…

ادامه مطلب

نور بصرم خاک قدمهای تو

نور بصرم خاک قدمهای تو باد آرام دلم زلف به خمهای تو باد در عشق داد من ستمهای تو باد جانی دارم فدای غمهای تو…

ادامه مطلب

مژگان و لبش عذر و عذابی

مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست بی‌شک داند آنکه خردمند بود کان آفت آب آفتاب…

ادامه مطلب

گیرم ز غمت جان و خرد پیر

گیرم ز غمت جان و خرد پیر کنم خود را ز هوس ناوک تقدیر کنم بر هر دو جهان چهار تکبیر کنم شایستهٔ تو نیم،…

ادامه مطلب

گفتا که به گرد کوی ما

گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد تا خصم من از جان تو برنارد گرد گفتم که نبایدت غم جانم خورد در کوی تو…

ادامه مطلب

گر خاک شوم چو باد بر من

گر خاک شوم چو باد بر من گذرد ور باد شوم چو آب بر من سپرد جانش خواهم به چشم من در نگرد از دست…

ادامه مطلب

فرمان حسود فتنه‌انگیز

فرمان حسود فتنه‌انگیز مکن چشم از پی کشتن رهی تیز مکن چون عذر گذشته را نخواهی باری با من سخنان وحشت‌انگیز مکن حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

سودای توام بی‌سر و

سودای توام بی‌سر و بی‌سامان کرد عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر ازین…

ادامه مطلب

روزی که رطب داد همی از

روزی که رطب داد همی از پیشت آن روز به جان خریدمی تشویشت اکنون که دمید ریش چون حشیشت تیزم بر ریش اگر ریم بر…

ادامه مطلب

دل خسته و زار و ناتوانم

دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت خونابه ز دیده می‌برانم ز غمت هر چند به لب رسیده جانم ز غمت غمگین مانم چو…

ادامه مطلب

در شهر هر آنکسی که او

در شهر هر آنکسی که او مشهورست دانم که ز درد پای تو رنجورست هستی به معانی تو جهانی دیگر پایی که جهانی نکشد معذورست…

ادامه مطلب

خورشید سما بسوزد از

خورشید سما بسوزد از سایهٔ عشق پس چون شده‌ای دلا تو همسایهٔ عشق جز آتش عشق نیست پیرایهٔ عشق اینست بتا مایه و سرمایهٔ عشق…

ادامه مطلب

چون دید مرا رخانش چون گل

چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت قربان چنان لب…

ادامه مطلب

جز راه قلندر و خرابات

جز راه قلندر و خرابات مپوی جز باده و جز سماع و جز یار مجوی پر کن قدح شراب و در پیش سبوی می نوش…

ادامه مطلب

تا دیده‌ام آن سیب خوش

تا دیده‌ام آن سیب خوش دوست فریب کو بر لب نوشین تو می‌زد آسیب اندیشهٔ آن خود از دلم برد شکیب تا از چه گرفت…

ادامه مطلب

پار ارچه نمی‌کرد چو کفرم

پار ارچه نمی‌کرد چو کفرم تمکین امسال عزیز کرد ما را چون دین در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین هم قهر چنان باید و هم…

ادامه مطلب

بر طرف قمر نهاده مشک و

بر طرف قمر نهاده مشک و شکرش چکند که فقاع خوش نبندد به درش در کعبهٔ حسن گشت و در پیش درش عشاق همه بوسه‌زنان…

ادامه مطلب

با من ز دریچه‌ای مشبک

با من ز دریچه‌ای مشبک دلکش از لطف سخن گفت به هر معنی خوش می‌تافت چنان جمال آن حوراوش کز پنجرهٔ تنور نور آتش حضرت…

ادامه مطلب

ای نیست شده ذات تو در

ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست ای صومعه ویران کن و زنار پرست مردانه کنون چو عاشقان می در دست گرد در کفر…

ادامه مطلب

ای گشته چو ماه و همچو

ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر خوی مه و خورشید مدار اندر سر چون ماه به روزن کسان در منگر ناخوانده چو خورشید…

ادامه مطلب

ای شاخ تو اقبال و خرد

ای شاخ تو اقبال و خرد بارت باد در عالم عقل و روح بازارت باد نام پدرت عاقبت کارت باد کارت چو رخ و سرت…

ادامه مطلب

ای بی تو دلیل اشهب و

ای بی تو دلیل اشهب و ادهم تو اقبال فرو شد که برآمد دم تو دیوانه شدست عقل در ماتم تو جان چیست که خون…

ادامه مطلب

آنها که اسیر عشق

آنها که اسیر عشق دلدارانند از دست فلک همیشه خونبارانند هرگز نشود بخت بد از عشق جدا بدبختی و عاشقی مگر یارانند حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

آن به که کنم یاد تو ای

آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد گر چه به خیال تست بیهوده و…

ادامه مطلب

از گفتهٔ بد گوی تو چون

از گفتهٔ بد گوی تو چون هر عاقل در کوشش خصم تو چو هر بی‌حاصل خالی نکنم تا ننهندم در گل سودای تو از دماغ…

ادامه مطلب

آتش در زن ز کبریا در

آتش در زن ز کبریا در کویت تا ره نبرد هیچ فضولی سویت آن روی نکو ز ما بپوش از مویت زیرا که به ما…

ادامه مطلب

هر روز به درد از تو

هر روز به درد از تو نویدی دارم بر تهمت عود خشک بیدی دارم نومید مکن مرا و رخ برمفروز کاخر به تو جز درد…

ادامه مطلب

نی آب دو چشم داری ای

نی آب دو چشم داری ای حورافش زان روی درین دلست چندین آتش بی باد تکبر تو ای دلبر کش با خاک سر کوی تو…

ادامه مطلب

مستست بتا چشم تو و تیر

مستست بتا چشم تو و تیر به دست بس کس که به تیر چشم مست تو بخست گر پوشد عارضت زره عذرش هست از تیر…

ادامه مطلب

گویی که من از بلعجبی

گویی که من از بلعجبی دارم عار سیب از چه نهی میان یکدانهٔ نار این بلعجبی نباشد ای زیبا یار کاندر دهن مور نهی مهرهٔ…

ادامه مطلب

گفتم چو لبی بوسه ده‌ای

گفتم چو لبی بوسه ده‌ای بی‌معنی خود چون زلفی پر گره‌ای بی‌معنی گفتی ز که یابیم به‌ای بی‌معنی با ما تو برین دلی زه‌ای بی‌معنی…

ادامه مطلب

گبری که گرسنه شد به نانی

گبری که گرسنه شد به نانی ارزد سگ زان تو شد به استخوانی ارزد اظهار نهانی به جهانی ارزد آسایش زندگی به جانی ارزد حضرت…

ادامه مطلب

عقلی که ز لطف دیدهٔ جان

عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت بر دل صفت ترا به خوبی بنگاشت جانی که همی با تو توان عمر گذاشت عمری که دل…

ادامه مطلب

سرو چمنی یاد نیاید ز منت

سرو چمنی یاد نیاید ز منت شد پست چو من سرو بسی در چمنت خورشید همه ز کوه آید بر اوج وان من مسکین ز…

ادامه مطلب

روزی که بود دلت ز جانان

روزی که بود دلت ز جانان پر درد شکرانه هزار جان فدا باید کرد اندر سر کوی عاشقی ای سره مرد بی شکر قفای نیکوان…

ادامه مطلب

دل بندهٔ عاشقی تن آزاد

دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد فریاد همی خواهم و تو تن زده‌ای فریاد…

ادامه مطلب

در دوستی ای صنم چو دادم

در دوستی ای صنم چو دادم دادت بر من ز چه روی دشمنی افتادت دشمن خوانی مرا و خوانم بادت ای دوست چو من هزار…

ادامه مطلب

دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو

دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم بارد چشمم ز بردن نام تو نم تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم هرگز نروم به…

ادامه مطلب

چون حمله دهی نیک سوارا

چون حمله دهی نیک سوارا که تویی چون بوسه دهی ظریف یارا که تویی در صلح شکر بوسه شکارا که تویی در جنگ قوی ستیزه…

ادامه مطلب

جز تیر بلا نبود در ترکش

جز تیر بلا نبود در ترکش عشق جز مسند عشق نیست در مفرش عشق جز دست قضا نیست جنیبت کش عشق جان باید جان سپند…

ادامه مطلب

تا شد صنما عشق تو همراه

تا شد صنما عشق تو همراه رهی درهم زده شد عشق و تمناه رهی چونان شد اگر ازین دل آهی نزنم جز جان نبود تعبیه…

ادامه مطلب

بیزار شو از خود که زیان

بیزار شو از خود که زیان تو تویی کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی پیدا دگران راست نهان تو تویی خوش باش که در…

ادامه مطلب

بر رهگذر دوست کمین خواهم

بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد زیر قدمش دیده زمین خواهم کرد گر بسپردش صد آفرین خواهم گفت نه عاشق زارم ار جز این خواهم…

ادامه مطلب

با هجر تو بنده دل خمین

با هجر تو بنده دل خمین می‌دارد شبهاست که روی بر زمین می‌دارد گویند مرا که روی بر خاک منه بی روی توام روی چنین…

ادامه مطلب