رباعیات اهلی شیرازی
می را که خمار در کمین است چه سود
می را که خمار در کمین است چه سود خیرش بهزار شر قرین است چه سود گر سود تنست عقل و دین راست زیان سودی…
مستی که ندامت از شرابش باشد
مستی که ندامت از شرابش باشد ور ترس خدا دلی کبابش باشد بهتر ز کسی که مست باشد ز غرور در سجده حق سری به…
مجنون چه اگر تشنه بحسن لیلی است
مجنون چه اگر تشنه بحسن لیلی است لیلی بمثل قطره و مجنون سیلی است یونس بدرون ماهی اندر صورت ماهی بدرون یونس اندر معنی است…
گه بر در کعبه ایم گه بر در دیر
گه بر در کعبه ایم گه بر در دیر گه همدم خویشیم و گهی محرم غیر خیر و شر کار حالیا پیدا نیست باشد که…
گر منکر حشر و نشر و رستاخیزی
گر منکر حشر و نشر و رستاخیزی در نقش غلط ز عقل رنگ آمیزی هر شامگهت روز پسین است ز خواب هر صبح، قیامتی که…
گر در همه آفاق بگردی چو نسیم
گر در همه آفاق بگردی چو نسیم کار همه کس بسنجی از طبع سلیم دشوار تر از سؤال کاری نبود خواهی ز کریم خواه و…
گر با همه کس راست روی پیشه کنی
گر با همه کس راست روی پیشه کنی فردوس چو شیران خدا بیشه کنی هر نیک و بدی که با کسی خواهی کرد باید همه…
کج دست که در مال کسانش نظر است
کج دست که در مال کسانش نظر است دستش ببرند اگر چه با صد هنرست دستی که شد از کجی در این باغ دراز چون…
عمریست که میرود دل اندر ره دوست
عمریست که میرود دل اندر ره دوست ذره نبرد راه به منزلگه دوست اهلی بدل مست تو گر نیست امید نومید مباشی از دل آگه…
عاشق شوی آنزمان که تن خاک کنی
عاشق شوی آنزمان که تن خاک کنی نقش بت پرست از دورن پاک کنی عاشق نشوی بدانکه چون لاله مست داغب بنهی و جامه یی…
شیرین دهنا، شکر لبا، تازه خطا،
شیرین دهنا، شکر لبا، تازه خطا، با چین خط تو ذکر مشکست خطا ما را بجز از هجر و وصال تو بکس نی خوف عتابست…
سبز شکرین که نیشکر بنده اوست
سبز شکرین که نیشکر بنده اوست صد جان بفدای یک شکر خنده اوست در دور لبش آب حیات است نهان پیداست که آب خضر شرمنده…
زنهار که بد گفتن کس ورد مکن
زنهار که بد گفتن کس ورد مکن وین آتش شر قرین گوگرد مکن دانی که همیشه میجهد برق بلا پس خر من فتنه گرد خود…
دوش از غم عمر رفته در منزل خویش
دوش از غم عمر رفته در منزل خویش در فکر فرو شدم دمی با دل خویش از حاصل عمر در کفم هیچ نبود شرمنده شدم…
دردا که رسید پیری و داد نوید
دردا که رسید پیری و داد نوید کز صفحه عمر شسته شد خط امید بر آتش دلکش جوانی بنشست خاکستر ناامیدی از موی سپید اهلی…
در عشق اساس چاره کردن نبود
در عشق اساس چاره کردن نبود کس سیریش از نظاره کردن نبود در بحر غم تو دست و پا چند زنم چون چاره بجز کناره…
در باغ می از نیک و بد مردم مست
در باغ می از نیک و بد مردم مست چون میوه زهر ناک و شیرین همه هست دانا که هلاک جاهلان دید در او کرد…
خضر ره ماست عقل در راهبری
خضر ره ماست عقل در راهبری غول ره تست نفس در شکل پری غولت بسراب خواند و خضر بآب هشدار کزین میانه بازی نخوری اهلی…
جوری ز زمانه بر بد اندیش نرفت
جوری ز زمانه بر بد اندیش نرفت تا ظلمی از او بر سر درویش نرفت هر کس که جفا کرد جفا دید جزا باعدل خدا…
تا کی ز خمار می سرافکنده شویم
تا کی ز خمار می سرافکنده شویم میریم بصد درد و دگر زنده شویم رسوای خلایقیم و از حق خجلیم تا کی ز خدا و…
تا چشم بود به جام جمشید ترا
تا چشم بود به جام جمشید ترا کی آب دهد چشمه خورشید را تا بر سر سدره پا به همت ننهی کی دست رسد به…
بی وجه مبخش و بی سبب نیز مزن
بی وجه مبخش و بی سبب نیز مزن درملک مثلا باغبان باش و چمن شاخی که گلی برآورد آبش ده خاری که خرابی کند از…
بر مهر علی خوش نفسان میجوشند
بر مهر علی خوش نفسان میجوشند بر غیر علی هیچکسان میجوشند انس مگس نحل به میر نحل است بر کون خران خرمگسان میجوشند اهلی شیرازی
با روی تو کآب زندگی از صافیست
با روی تو کآب زندگی از صافیست گر جلوه کند ماه ز نا انصافیست با شمع رخت چه حاجت خورشیدست کاین خانه تنگ را چراغی…
ایسرو قد لاله رخ غنچه دهن
ایسرو قد لاله رخ غنچه دهن یاقوت لب سنگدل سیم دقن کس را چه وجود با وجود تو بود قربان تو با دهر که هست،…
ای یوسف جان درون پیراهن تو
ای یوسف جان درون پیراهن تو نقد و جهان جوی است از خرمن تو مقصود زمین و آسمان گر طلبی گنجیست نهفته در طلسم تن…
ای کز ستم تو راحتی می یابم
ای کز ستم تو راحتی می یابم وز خون لبت ملاحتی می یابم در گلشن حسن لاله زار رخ تو بر هر جگری جراحتی می…
ای باد بیک سخن دلم خوش کردی
ای باد بیک سخن دلم خوش کردی زخم دل از آن عهد شکن خوش کردی جان تازه شد از پیام آنشوخ مرا خوش باد دلت…
اهلی شب عشق آن دل افروز گذشت
اهلی شب عشق آن دل افروز گذشت روز غم ما نیز بصد سوز گذشت مانند سفیدی و سیاهی در چشم تا چشم بهم زدی شب…
انوار فرشته از فلک میتابد
انوار فرشته از فلک میتابد جز کور دلی بر عدمش نشتابد کوری که بدست و پا بیابد همه چیز نقشی که در آیینه بود چون…
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر وز جور اجل برون شد از خانه عمر گوید بزبان حال اگر فهم کنی کای رند نماز کن بشکرانه…
آن جو که بریده گشت از چشمه خود
آن جو که بریده گشت از چشمه خود در گلشن خاک رفت و سیری بنمود از رنگ برنگ گشت و از شاخ بشاخ باز آمد…
آسوده بود هر که کم آزار بود
آسوده بود هر که کم آزار بود آزار کننده خود دل افکار بود آزاده بود هما که مرغان نکشد شاهین که کشنده شد گرفتار بود…
از بنده هنر ارادت شاه بود
از بنده هنر ارادت شاه بود گر دزد دغل کند نه دلخواه بود گر شه بخیانتش کشد ظلمی نیست عدل است و برین ارادت الله…
احمد سبب وجود آدم شده است
احمد سبب وجود آدم شده است او اول کار بود و خاتم شده است مقصود خدا نبوت و بعثت اوست او باعث هستی دو عالم…
یارب سگ کوی مقبلی ساز مرا
یارب سگ کوی مقبلی ساز مرا آیینه ز عشق منجلی ساز مرا اقبال جهان مرا جوی نیست قبول مقبول محمد و علی ساز مرا اهلی…
یارب بکام دولت خویش رسی
یارب بکام دولت خویش رسی یعنی بکمال همت خویش رسی هر چند گذشت از فلک مرتبه ات خواهم که بصدمرتبه زین بیش رسی اهلی شیرازی
هر که سگ تست بر دری ننشیند
هر که سگ تست بر دری ننشیند غیر از تو بهیچ دلبری ننشیند هر روز چو بلبل نسراید به گلی هر لحظه بشاخ دیگری ننشیند…
هر چیز که نوبهار و نوبر باشد
هر چیز که نوبهار و نوبر باشد چون پیر شود ضعیف و لاغر باشد اما می تلخ وعشق شیرین دهنان هر چند کهن شود جوان…
هر چند که جز بلطف باری نخوری
هر چند که جز بلطف باری نخوری سعیی بنما که تا نکاری نخوری چون طفل اگرت شیر مادرت روزیست بی آنکه طلب کنی بزاری نخوری…
می خور که حیات جاودانت بدهند
می خور که حیات جاودانت بدهند وز صد چو سکندری امانت بدهند دریاب حیات نقد و ضایع مگذار کاینت برود ز دست و آنت ندهند…
مشنو که چو من عمر تباهیست دگر
مشنو که چو من عمر تباهیست دگر وز شعر چو من نامه سیاهیست دگر خواهم بزبان شعر عذر گنهی وین عذر گناه هم گناهیست دگر…
ما را همه دم هوای یاریست ز نو
ما را همه دم هوای یاریست ز نو سرمستی عشق گلعذاریست ز نو با موی سفید دل جوانیم زعشق ای موی سفید تو بهاریست ز…
گفتی ز زبان سبزه زار و لب جوی
گفتی ز زبان سبزه زار و لب جوی کز آب حیات عمر جاوید مجوی این باد هواست در پی باد مپوی می آب بقاست میخور…
گر کشته شویم بر تو باری نرسد
گر کشته شویم بر تو باری نرسد بر دامن همت تو خاری نرسد گر خاک شود جمله ذرات جهان بر خاطر خورشید غباری نرسد اهلی…
گر درد دل از غم حبیب است مرا
گر درد دل از غم حبیب است مرا غم نیست که هم غمش طبیب است مرا از فخر جهانیان مرا عار بود گر فقر محمدی…
گر باده کشی مپوش و مستی بنما
گر باده کشی مپوش و مستی بنما ور پاک روی خدا پرستی بنما در چادر پاک چون زن زشت مباش گر مرد رهی چنانکه هستی…
کس در پی آزار دل افکار مباد
کس در پی آزار دل افکار مباد وز محنت شهوت دل کس زار مباد در قید فتد سگی که شهوت راند در لذت نفس کس…
عمری همه صحبت که و مه دیدم
عمری همه صحبت که و مه دیدم بس دلبری عاشقان واله دیدم این یافتم از جهان که هر چیز که هست ذوق طلب از یافتنش…
عاشق که غمی در دل آگاه ویست
عاشق که غمی در دل آگاه ویست سوزی دگر اندر نفس و آه ویست با ناخوشیم چو خاطر دوست خوشست من نیز خوشم بهرچه دلخواه…