بر آن راهداران جوینده کام

بر آن راهداران جوینده کام یکی مهتری بد دیانوش نام

ادامه مطلب

بیکّی جزیره که نامش بلاش

بیکّی جزیره که نامش بلاش رسیدند شادی ز دل کرده لاش

ادامه مطلب

چو سر کفته شد غنچۀ سرخ گل

چو سر کفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشید همرنگ مل

ادامه مطلب

زنی مرتن شاه را بد بلا

زنی مرتن شاه را بد بلا زن بد کنش نام او ماشلا

ادامه مطلب

گرانمایه کاری بفرّ و شکوه

گرانمایه کاری بفرّ و شکوه برفت و شدند آن بآیین گروه

ادامه مطلب

همی از پس رنجهای دراز

همی از پس رنجهای دراز به طرطا نیوش اندر آمد فراز

ادامه مطلب

بجوشیدش از دیدگان خون گرم

بجوشیدش از دیدگان خون گرم بدندان همی کند از تنش چرم

ادامه مطلب

پدر داده بودش گه کودکی

پدر داده بودش گه کودکی به آذار طوس آن حکیم ذکی به مرگ خداوندش آذار طوس تبه کرد مر خویشتن بر فسوس

ادامه مطلب

چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت

چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت هوا چون مغ آتش پرستی گرفت

ادامه مطلب

سخنور چو رای روان آورد

سخنور چو رای روان آورد سخن بر زبان ردان آورد

ادامه مطلب

لب بخت پیروز را خنده ای

لب بخت پیروز را خنده ای مرا نیز مرو ای فرخنده ای

ادامه مطلب

ولیکن روانم ز تو سیر نیست

ولیکن روانم ز تو سیر نیست دلم چون دل تو بکفشیر نیست

ادامه مطلب

بچشم اندرون دیده از رون اوست

بچشم اندرون دیده از رون اوست بجسم اندرون جنبش از خون اوست

ادامه مطلب

پریچهرگان رزم را دلپسند

پریچهرگان رزم را دلپسند بپولاد پوشیده چینی پرند

ادامه مطلب

چو میروک را بال گردد هزار

چو میروک را بال گردد هزار برآرد پر از گردش روزگار بکاوید کالاش را سر بسر که داند که چه یافت زرّو گهر برآرندۀ گرد…

ادامه مطلب

سزد ار چه او نیز تکبر کند

سزد ار چه او نیز تکبر کند که شه نیکویی با کسندر کند

ادامه مطلب

مرا هرچه ملک و سپاهست و گنج

مرا هرچه ملک و سپاهست و گنج همی زان تست و ترا زوست خنج

ادامه مطلب

همی گفت و پیچید بر خشک خاک

همی گفت و پیچید بر خشک خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک

ادامه مطلب

بدل گفت اگر جنگجوئی کنم

بدل گفت اگر جنگجوئی کنم بپیکار او سرخ رویی کنم بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم

ادامه مطلب

پدر گفت هر مس چرائی دژم

پدر گفت هر مس چرائی دژم نه همچون منی دلت مانده بغم که این آلت من که شد ساخته نگردد همی هیچ پرداخته

ادامه مطلب

درآمد در آن خانۀ چون بهشت

درآمد در آن خانۀ چون بهشت بروز رش از ماه اردیبهشت

ادامه مطلب

سپه پهلوان بود با شاه جم

سپه پهلوان بود با شاه جم بخّم اندرون شاد و خرّم ببم

ادامه مطلب

مرا در دل این بود رای و گمان

مرا در دل این بود رای و گمان که کار من و تو بود همچنان کجا پیش از این کار افروتشال که بود الفتیشش هماره…

ادامه مطلب

یکی پادشا بود در نیمروز

یکی پادشا بود در نیمروز که از داد دیدی بزرگی و روز بگنج اندرش ساخته خواسته بجنگ اندرش لشکر آراسته

ادامه مطلب

بفرمود تا آسنستان پگاه

بفرمود تا آسنستان پگاه بیامد بنزدیک رخشنده ماه بدو داد فرخنده دخترش را بگوهر بیاراست اخترش را

ادامه مطلب

ترا هست محشر رسول حجاز

ترا هست محشر رسول حجاز دهنده بپول چنیوت جواز

ادامه مطلب

حکیمی بد و نام او مخسنوس

حکیمی بد و نام او مخسنوس که دانش همی دست او داد بوس

ادامه مطلب

سلیسون شه فرّخ اخترش بود

سلیسون شه فرّخ اخترش بود فلقراط شه را برادرش بود

ادامه مطلب

مکن روز بر خویشتن بر بنفش

مکن روز بر خویشتن بر بنفش به بازیچه پنجه مزن بر درفش

ادامه مطلب

یکی تیز پائی و دانوش نام

یکی تیز پائی و دانوش نام گذشته برو بر بسی کام و دام

ادامه مطلب

بزرینه جام اندرون لعل مل

بزرینه جام اندرون لعل مل فروزنده چون لاله بر زرد گل

ادامه مطلب

تنی چند از موج دریا برست

تنی چند از موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخوست

ادامه مطلب

درو آب چشمه ، در او آب جوی

درو آب چشمه ، در او آب جوی که رنجه نبودی درو آب جوی

ادامه مطلب

سخن مر سری را کند تاجدار

سخن مر سری را کند تاجدار سری را کند هم سخن چاه دار

ادامه مطلب

ندید و نبیند ترا هیچکس

ندید و نبیند ترا هیچکس گه رزم مثل و گه بزم دس

ادامه مطلب

یکی شاه بدنام او بخسلوس

یکی شاه بدنام او بخسلوس که با حیله و رنگ بود و فسوس

ادامه مطلب

بسی خیم ها کرده بود او درست

بسی خیم ها کرده بود او درست مر این خیم های و را چاره جست

ادامه مطلب

جزیره یکی بد بیونان زمین

جزیره یکی بد بیونان زمین کروتیس بدنام [و] شهری گزین

ادامه مطلب

دل دمخسینوس شد ناشکیب

دل دمخسینوس شد ناشکیب کخ در کار عذار چه سازد فریب

ادامه مطلب

شمید و دلش موج بر زد ز جوش

شمید و دلش موج بر زد ز جوش ز دل هوش و از جان رمیده خروش

ادامه مطلب

نشستند بر گاه ، ماه شاه

نشستند بر گاه ، ماه شاه چه نیکو بود گاه را شاه و ماه

ادامه مطلب

یکی مهره بازست گیتی که دیو

یکی مهره بازست گیتی که دیو ندارد بترفند او هیچ تیو

ادامه مطلب

بصد جای تخم اندر افکند سخت

بصد جای تخم اندر افکند سخت بتندید شاخ برآور درخت

ادامه مطلب

جهان خیره ماند ز فرهنگ او

جهان خیره ماند ز فرهنگ او از آن برز و بالا و اورنگ او

ادامه مطلب

ز بس کش بخاک اندرون گنج بود

ز بس کش بخاک اندرون گنج بود ازو خاک پی خسته (خوسته) را رنج بود

ادامه مطلب

فرو کوفتند آن بتان را بگزر

فرو کوفتند آن بتان را بگزر نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز

ادامه مطلب

نگاری کزو بت نمونه شود

نگاری کزو بت نمونه شود بیارایی او را چگونه شود

ادامه مطلب

ابا ویژگان ماند وامق بجنگ

ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ

ادامه مطلب

بمردن به آب اندرون چنگلوک

بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک

ادامه مطلب

جهاندیده‌ای نام او ذی‌فنوس

جهاندیده‌ای نام او ذی‌فنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس

ادامه مطلب