فوران اشک

فوران اشک
———
قدم می‌زنم در هوای تازه و تر
در میان درختان انبوه
عبور می‌کنم از کنار مردمانی که در حال می‌زیند
و نمی‌شناسند گذشته و فردا را؛
و بدون واهمه غلت می‌زنند بر سبزه و ماسه؛
و هیچ چشمی نمی‌چرد از گرسنگی؛
و هیچ پرنده‌ای نمی‌هراسد از انسان؛
و رژه می‌روند دو قوی سفید با هفت جوجه‌ی زیبا در «زِلبر‌زی»؛
و بالبخند غروب شورانگیز،
فوران می‌زند اشک‌های ناچکیده‌ام؛
و چون کودکان مادر مرده،
زار می‌زنم‌ به یاد زادگاهم؛
و در اوج خاموشی،
نجوا می‌کنم با شام هرات.
چهارشنبه
۱۷/ ۳/ ۱۴۰۲خورشیدی
۷ جون ۲۰۲۳م
عبدالغفور آرزو
هانوفر
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *