من از چیزی که ترسیدم گريبانم گرفت آخر

من از چیزی که ترسیدم گريبانم گرفت آخر
کسی را سر پناه دادم که او جانم گرفت آخر

مرا یک لقمه نان از بهر لطف و مهربانی داد
و بهر نان خود یاقوت و مرجانم گرفت آخر

برایم باغ سرخ و سبز و آبی را نمایان کرد
دغل بازی نمود و ماه تابانم گرفت آخر

(من از بیگانگان هرگز ننالم در رفاقت ها )
رفیق و خویش و قومم لقمه ی نانم گرفت آخر

کسی را بهر دردش هی تمسخر کردم و کردم
ندانستم ولی خود درد دندانم گرفت آخر

Talha Mohajer

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *