آن که تظاهر نمود ، گفت تویی یار من

آن که تظاهر نمود ، گفت تویی یار من
سعی کند بعد از آن در پی آزار من
گرچه از اول نبود، جاذبه ی عشق او
کم کمکی رخنه کرد، بر دل افگار من
عقل به من گفته بود : ناحقی خوش باورم
نیست چنین دلبری در خور افکار من
دیده به روی کسی شاد کنم، که دلش
شاد شد از دیدن ، دیده ی خونبار من
زخم دلم بیشتر می شود از پیش تر
تا شود آن بی وفا یار و پرستار من
چشم به راه اجل ، مانده دل نازکم
کی بپرد از قفس ، روح گرفتار من ؟
خاطر آزرده را خنده نمی آیدش
خون دلم می چکد از تن اشعار من
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *