شکست ترانه

شکست ترانه
میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد.
درخت ، نقشی در ابدیت ریخت.
انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد.
لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند.
– این تو بودی که هر وزشی ، هدیه ای نا شناس به دامنت
می ریخت ؟
– و اینک هر هدیه ابدیتی است.
– این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
– واینک چشمه نزدیک ، نقشش در خود می شکند.
– گفتی نهال از طوفان می هراسد.
– و اینک ببالید ، نو رسته ترین نهالان!
که تهاجم بر باد رفت.
– سیاه ترین ماران می رقصند.
– و برهنه شوید، زیباترین پیکرها!
که گزیدن نوازش شد.
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *