آنجا که عارض تو ز می لاله گون شود

آنجا که عارض تو ز می لاله گون شود در دیده رشته های نگه جوی خون شود لنگر درین محیط کند کار بادبان دیوانگی ز…

ادامه مطلب

ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد

ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد دلم از فکر مژگانش نمی آید…

ادامه مطلب

از رحم بر زمین نزد آسمان مرا

(از رحم بر زمین نزد آسمان مرا دارد بپا برای نشان این کمان مرا) (چون سرو و بید سایه من دام عشرت است هر چند…

ادامه مطلب

همت عالی نظر به پست ندارد

همت عالی نظر به پست ندارد خانه گردون غم نشست ندارد تیر تو از شست صاف، گرد نشانه چون صف مژگان بلند و پست ندارد

ادامه مطلب

هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک

هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک لبریز می شود ز گهرهای تابناک بی سجده می کنند نماز جنازه را مگذار پیش مرده…

ادامه مطلب

نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟

نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟ یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟ راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟ که دریده دهنی…

ادامه مطلب

ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست

ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست شیرین به جوی شیر برآمیخت چون شکر خسرو دلش خوش است که…

ادامه مطلب

مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟

مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟ که در هر بخیه زخمم زیر لب خمیازه ای دارد نشانی هاست غیر از ناله درد عشقبازان…

ادامه مطلب

مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود

مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد خط بر…

ادامه مطلب

لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد

لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد شاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشد اندیشه زلف تو چو عزم سفر هند در هیچ دل…

ادامه مطلب

گریه را بی طاقتی آموختن حق من است

گریه را بی طاقتی آموختن حق من است در دو مجلس قطره را همچشم طوفان می کنم دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد داغ…

ادامه مطلب

کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟

کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟ از خط جام، حلقه کنم نام عقل را عمری که در ملال رود در حساب نیست…

ادامه مطلب

کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد

کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز ز…

ادامه مطلب

فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند

فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند تا دگر چشمان پرکارش چه جادو کرده اند چشم آهو چشم من هرگز به…

ادامه مطلب

عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید

عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید با کمال بی نیازی ناز می باید کشید دل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل…

ادامه مطلب

شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد

شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم بی سبب از…

ادامه مطلب

سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش

سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش دست برده است از ید بیضا بیاض گردنش عشق در هر دل که افروزد چراغ دوستی برق چون پروانه…

ادامه مطلب

ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند

ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند غافل از جنت دربسته خلوت شده اند به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟ که ز…

ادامه مطلب

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟ پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟…

ادامه مطلب

ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد

ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد ز شمشیر که دارد صبح این…

ادامه مطلب

رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد

رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد طلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشد سبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جا سکندر را…

ادامه مطلب

ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست

ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست طوطیان را تخته مشقی به از آیینه نیست هر طرف چشم افکنی داغی به خون غلطیده است…

ادامه مطلب

دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود

دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود شمع ما خاموش از دست حمایت می شود می شود شیطان پا بر جای دیگر بهر…

ادامه مطلب

در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت

در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت غنچه خونها خورد تا چون گل دل صدپاره یافت لنگر آسودگی دست مرا بر چوب بست تا…

ادامه مطلب

در خشت خم به چشم حقارت نظر مکن

در خشت خم به چشم حقارت نظر مکن خورشید ساغر از لب این بام شد بلند پرواز مرغ بسمل ازو بیشتر مخواه بال و پری…

ادامه مطلب

خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آید

خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آید به هر پهلو که غلطم ناله زخمی به گوش آید به بزم عیش نتوان…

ادامه مطلب

ختم است بر خرام تو راه نظر زدن

ختم است بر خرام تو راه نظر زدن چون آه صبحگاه به قلب جگر زدن در خامشی گریز ز گفتار، زان که هست آن گل…

ادامه مطلب

حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم

حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم مرغی نیم که بیضه درین آشیان نهم چون صبح بس که پرده دری دیده ام ز…

ادامه مطلب

چندان که ممکن است کسی مردمی کند

چندان که ممکن است کسی مردمی کند دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟ نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست آدم…

ادامه مطلب

جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیرد

(جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیرد ز نور توبه ام آیینه دل زنگ می گیرد) (هلال عید در قلب شفق دانی چه را…

ادامه مطلب

ترا که پنبه گوش شعور سیماب است

ترا که پنبه گوش شعور سیماب است نفس کشیدن محشر فسانه خواب است هوای وادی غفلت رطوبتی دارد که پای ریگ روان در شکنجه خواب…

ادامه مطلب

تا چو سرزلف صد شکست نیابی

تا چو سرزلف صد شکست نیابی دامن معشوق را به دست نیابی تا ندهی خویش را تمام به علمی بعضی ازان را چنان که هست…

ادامه مطلب

پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است

پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است بحر را مهر خموشی به لب از گرداب است تا ازان حسن رباینده نظر یافته است آب…

ادامه مطلب

به کویش مشت خاکی می فرستم

به کویش مشت خاکی می فرستم پیام دردناکی می فرستم دماغ نامه پردازی ندارم به مستان برگ تاکی می فرستم

ادامه مطلب

بزم عشق است میا از در عادت به درون

بزم عشق است میا از در عادت به درون شیوه مردم بیگانه سلام است اینجا طالعی کو که گشایم در گلزار ترا؟ مغرب بوسه کنم…

ادامه مطلب

بال و پر محیط ز موج آشکاره شد

بال و پر محیط ز موج آشکاره شد گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد بالیدگی است لازمه التفات خلق فربه به یک دو…

ادامه مطلب

ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر

ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر در دل هر ذره ای خورشید سیمای دگر چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن…

ادامه مطلب

آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی داد

آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی داد مستمندان ترا ذوق جگرنوشی داد لب فرو بستنم از ناله ز بی دردی نیست نفس سوخته ام سرمه…

ادامه مطلب

اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را

اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را گشاده رویی گل کرد باغبان ما را وصال او به نسیم ملامت ارزان است تفاوتی نکند حرف…

ادامه مطلب

از خمار خواب خوش یوسف به زندان آمده است

از خمار خواب خوش یوسف به زندان آمده است بد نبیند هر که خواب او پریشان آمده است ز آشنایانی که بر گرد تواند ایمن…

ادامه مطلب

هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست

هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان…

ادامه مطلب

نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او

نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت…

ادامه مطلب

نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من

نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟ بگو تا گریه را دامان کوشش بر…

ادامه مطلب

ناله بلبل به بال شیون ما می پرد

ناله بلبل به بال شیون ما می پرد چشم شبنم در هوای گلشن ما می پرد آفتابی هست در طالع شبستان مرا یک دو روزی…

ادامه مطلب

من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان

من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان آفتاب شنبه و ابر شب آدینه ام

ادامه مطلب

مرا چون نیست طالع ز آشنایی

مرا چون نیست طالع ز آشنایی همان بهتر که سازم با جدایی من و بیگانگی، کز خوش قماشی ندارد پشت و رو چون آشنایی

ادامه مطلب

لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب

لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب گنج از ویران، حضور دل ز درویشان طلب نیست نعمت را درین دریای بی پایان حساب چون…

ادامه مطلب

گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد

گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد دیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند

ادامه مطلب

که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟

که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟ خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزد ز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتم که…

ادامه مطلب

کام خود از کوشش امید می گیریم ما

کام خود از کوشش امید می گیریم ما بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟…

ادامه مطلب