آن که به دیوانگی در غمش افسانه‌ام

آن که به دیوانگی در غمش افسانه‌ام آه که غافل گذشت از دل دیوانه‌ام در سرشکم نشد لایق بازار دوست قابل قیمت نگشت گوهر یک…

ادامه مطلب

از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم

از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق توفان…

ادامه مطلب

یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم

یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم گر نگیرد دامنش داد از غبار هرزه گردم ور نیفتد…

ادامه مطلب

هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی

هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی شادیم ز فرخندگی بخت که ما را فرخنده نگاری…

ادامه مطلب

هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد

هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید آسمان نیکویی را چون…

ادامه مطلب

نفس نامسلمانم از گنه پشیمان شد

نفس نامسلمانم از گنه پشیمان شد راهبی به راه آمد کافری مسلمان شد دانه‌های خال او دام راه آدم گشت حلقه‌های موی او مار حلق…

ادامه مطلب

من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی

من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی من و زهر تو که هم زهری…

ادامه مطلب

مصوری که تو را چین زلف مشکین داد

مصوری که تو را چین زلف مشکین داد ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد فدای خامهٔ صورت گری توان گشتن که زیب…

ادامه مطلب

ما ز چشم تو مست یک نگهیم

ما ز چشم تو مست یک نگهیم بی خبر از خمار صبح گهیم گر به باد فنا دهی ما را سر مویت به عالمی ندهیم…

ادامه مطلب

گرد مه خط سیهکار نداری، داری

گرد مه خط سیهکار نداری، داری روز روشن به شب تار نداری، داری صنعت دلکش داود ندانی، دانی زره از طرهٔ طرار نداری، داری زلف…

ادامه مطلب

گر جلوه‌گر به عرصهٔ محشر گذرکنی

گر جلوه‌گر به عرصهٔ محشر گذرکنی هر گوشه محشر دگری جلوه‌گر کنی کاش آن‌قدر به خواب رود چشم روزگار تا یک نظر به مردم صاحب…

ادامه مطلب

کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد

کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد کو وجودی که ز جان در طلبت سیر نشد مالکی نیست که در عهد تو مملوک نگشت…

ادامه مطلب

قطع نظر ز دشمن ما کرد چشم دوست

قطع نظر ز دشمن ما کرد چشم دوست دردی که داشتیم دوا کرد چشم دوست در عین خشم اهل هوس را به خون کشید کامی…

ادامه مطلب

عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند

عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند وز شاخه گل داد دل زار گرفتند از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند وز بوی سمن طاقت عطار…

ادامه مطلب

شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی

شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری دهان غنچهٔ…

ادامه مطلب

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان هم جامه را…

ادامه مطلب

زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد

زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد تا همایون سایه‌اش را بندگی از جان کند چون وجودش نیک خواه شاه جم جاه است بس…

ادامه مطلب

دوشینه مهی به خواب دیدم

دوشینه مهی به خواب دیدم یعنی به شب آفتاب دیدم شب ها به هوای خاک کویش چشم همه را پرآب دیدم هر گوشه ز تیر…

ادامه مطلب

دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش

دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش سیاه روز و سراسیمه و پریشان باش به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شد برو به عالم صورت،…

ادامه مطلب

در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی

در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی خوش آن که از کمین به در آیی کمان…

ادامه مطلب

خونم بتی ریخت کش داده بی چون

خونم بتی ریخت کش داده بی چون مژگان خون ریز در ریزش خون بی باده دیدی چشمان سرمست بی می شنیدی لبهای میگون در عهد…

ادامه مطلب

حق ز رخت کرده ظهور ای صنم

حق ز رخت کرده ظهور ای صنم این چه ظهور است و چه نور ای صنم قامت تو شور قیامت نمود این چه قیام است…

ادامه مطلب

چندین هزار صید فتد از قفای تو

چندین هزار صید فتد از قفای تو هر گه که التفات کنی بر قفای خویش امکان شکوه هست ز جور و جفای تو شرم آیدم…

ادامه مطلب

جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم

جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم که از سلاسل تو مستحق زنجیرم ز نور حسن تو چشم و چراغ خورشیدم ز فر عشق تو فرمانروای تقدیرم…

ادامه مطلب

تنگ شد از غم دل جای به من

تنگ شد از غم دل جای به من یک دل و این همه غم وای به من قتلم امروز نشد تا چه کند حسرت وعده…

ادامه مطلب

تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو

تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو حلق من است و حلقهٔ زلف دوتای تو گر من میان اهل محبت نبودمی کس را…

ادامه مطلب

تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود

تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود همه جا قیمت مشک ختن ارزان نشود دل یک سلسله دیوانه نجنبد از جای حلقهٔ موی…

ادامه مطلب

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست تیغ بردار که منت…

ادامه مطلب

به جان تا شوق جانان است ما را

به جان تا شوق جانان است ما را چه آتش‌ها که بر جان است ما را بلای سختی و برگشته بختی از آن برگشته مژگان…

ادامه مطلب

بخت سیه به کین من، چشم سیاه یار هم

بخت سیه به کین من، چشم سیاه یار هم حادثه در کمین من، فتنهٔ روزگار هم از مژه ترک مست من صف زده بر شکست…

ادامه مطلب

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان خیز و به دیده‌ام نشین، آتش دل فرو نشان با همه جهد از آن کمر، هیچ…

ادامه مطلب

ای خنده تو راهزن کاروان قند

ای خنده تو راهزن کاروان قند ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند از هم جدا…

ادامه مطلب

آن که مرادش تویی از همه جویاتر است

آن که مرادش تویی از همه جویاتر است وان که در این جستجو است از همه پویاتر است گر همه صورتگران صورت زیبا کشند صورت…

ادامه مطلب

امشب ز رخش انجمنم خلد برین است

امشب ز رخش انجمنم خلد برین است حوری که خدا وعده به من داده همین است رفتن به سلامت ز در دوست گمان است مردن…

ادامه مطلب

از جلوه حسنت که بری از همه عیب است

از جلوه حسنت که بری از همه عیب است آسوده دل آن است که در پردهٔ غیب است هم از رخ تو صحن چمن لاله…

ادامه مطلب

یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست

یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست نکته‌ای هست در این پرده که عاشق…

ادامه مطلب

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد دستی که بر میان وصال تو می‌زدم تیغ فراق منقطعش از…

ادامه مطلب

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل باز نگردد به صدهزار دلایل سرو فرازنده از قیام تو بی پا مهر فروزنده از جمال…

ادامه مطلب

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم مژه آراست که غوغای صف عشاقم طره افشاند که سر حلقهٔ طرارانم…

ادامه مطلب

منت خدای را که خداوند بی‌نیاز

منت خدای را که خداوند بی‌نیاز عمر دوباره داد به شاه گدانواز داری تخت ناصردین شاه تاجور کز فضل کردگار بود عمر او دراز تا…

ادامه مطلب

مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم

مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم اول نگهش کردم آخر به رهش مردم وه وه که چه نیکو شد…

ادامه مطلب

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

ما دل خود را به دست شوق شکستیم هر شکنش را به تار زلف تو بستیم تا ننشیند به خاطر تو غباری از سر جان…

ادامه مطلب

گر هلاک من است عنوانش

گر هلاک من است عنوانش سر نپیچم ز خط فرمانش مرد میدان عشق دانی کیست آن که اندیشه نیست از جانش کس به میدان عشق…

ادامه مطلب

گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید

گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید مرد باید نزند دست به کاری که نباید چون بگیرند پراکنده دلان زلف بتان را…

ادامه مطلب

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که…

ادامه مطلب

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند گر به جنت هم نشین با ابلهان…

ادامه مطلب

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است من مجرم محبت و دوزخ فراق یار واه درون به…

ادامه مطلب

شربتی در دو لعل جانان است

شربتی در دو لعل جانان است که خیالش مفرح جان است از پی قتل مردم دانا تیغ در دست طفل نادان است می‌توان یافتن ز…

ادامه مطلب

ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است

ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است تشنه لب دوست را بر لب کوثر مخوان مطلب این تشنه…

ادامه مطلب

ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی

ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی تویی که مایهٔ تسکین و اضطراب منی دو هفته ماه و فروزنده آفتاب منی ز دفتر…

ادامه مطلب