رباعیات فارسی میرزا غالب دهلوی
نی کشته زخم ناوک و شمشیرم
نی کشته زخم ناوک و شمشیرم نی خسته ناخن پلنگ و شیرم لب می گزم و خون به زبان می لیسم خون می خورم و…
غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب
غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب هم بیم عدو دارم و هم ذوق حبیب تاریخ ولادت من از عالم قدس هم شورش شوق آمد و…
سر تا سر دهر عشرتستان تو باد
سر تا سر دهر عشرتستان تو باد صد رنگ گل طرب به دامان تو باد عید است و بهار خرمی ها دارد جان من و…
در باغ مراد ما ز بیداد تگرگ
در باغ مراد ما ز بیداد تگرگ نی نخل به جای ماند نی شاخ نه برگ چون خانه خرابست چه نالیم ز سیل چون زیست…
بسمل که سخن طراز مهرآیین ست
بسمل که سخن طراز مهرآیین ست ارزش ده آن و مایه بخش این ست او پادشه ست گر سخن اقلیم ست او پیشروست گر محبت…
ای آن که هما اسیر دامت باشد
ای آن که هما اسیر دامت باشد صاف می خسروی به جامت باشد تسبیح به هر اسم الهی که بود آغاز ز ابتدای نامت باشد
آن را که بود درستیی در فرجام
آن را که بود درستیی در فرجام هم محرم خاص آید و هم مرجع عام آسان نبود کشاکش پاس قبول زنهار نگردی به نکویی بدنام
نازم به نشاط این چنین برگشتن
نازم به نشاط این چنین برگشتن رمزیست نهفته اندرین برگشتن سرمایه نازش ست و پیرایه حسن برگشتن مژگان بود این برگشتن
غالب چو ز دامگه بدر جستم من
غالب چو ز دامگه بدر جستم من آخر ز چه بود این همه برگشتن باید که کنم هزار نفرین بر خویش لیکن به زبان جاده…
زانجا که دلم به وهم در بند نبود
زانجا که دلم به وهم در بند نبود با هیچ علاقه سخت پیوند نبود مقصود من از کعبه و آهنگ سفر جز ترک دیار و…
داری چه هراس جان ستانی از مرگ؟
داری چه هراس جان ستانی از مرگ؟ می جوی حیات جاودانی از مرگ از سوز حرارت غریزی داغم ناسازترست زندگانی از مرگ
بر قول تو اعتماد نتوان کردن
بر قول تو اعتماد نتوان کردن خود را به گزاف شاد نتوان کردن از کثرت وعده های پی در پی تو یک وعده درست یاد…
ای آن که گرفته ام به کوی تو پناه
ای آن که گرفته ام به کوی تو پناه رانی چو به عنف از در خویشم ناگاه تا کعبه روم ز درگهت رو به قفا…
امروز شراره ای به داغم زده اند
امروز شراره ای به داغم زده اند نشتر به رگ صبر و فراغم زده اند از کثرت شور عطسه مغزم ریش ست تا عطر چه…
گویند جهانیان دورویند، مگوی
گویند جهانیان دورویند، مگوی گر بد منکوه ور نکویند، مگوی هر چند که بد زیستم و بد مردم نیکان پس مرده بد نگویند، مگوی
غالب به گهر ز دوده زاد شمم
غالب به گهر ز دوده زاد شمم زان رو به صفای دم تیغ ست دمم چون رفت سپهبدی زدم چنگ به شعر شد تیر شکسته…
زان دوست که جان قالب مهر و وفاست
زان دوست که جان قالب مهر و وفاست گر دیر رسد پاسخ مکتوب رواست زان اشک که ریخت دیده هنگام رقم فی الجمله نورد نامه…
دارم دل شاد و دیده بینایی
دارم دل شاد و دیده بینایی وز کری گوشم نبود پروایی خوبست که نشنوم ز هر خودرایی گلبانگ انا ربکم الاعلایی
باید که جهانی دگر ایجاد شود
باید که جهانی دگر ایجاد شود تا کلبه ویران من آباد شود در عالم انبساط از من خوشتر مطرب که به سوز دگران شاد شود
ای آن که دهی مایه کم و خواهش بیش
ای آن که دهی مایه کم و خواهش بیش آن روز که وقت بازپرس آید پیش بگذار مرا که من خیالی دارم با حسرت عیشهای…
یارب نفس شراره خیزم بخشند
یارب نفس شراره خیزم بخشند یارب مژه های دجله ریزم بخشند بی سوز غم عشق مبادا، زنهار جانی که به روز رستخیزم بخشند
گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد
گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد غمهای گذشته چون به هم برخیزد مشکل که دهید داد ناکامی ما هر چند که فرجام ستم برخیزد
غالب آزاده موحد کیشم
غالب آزاده موحد کیشم بر پاکی خویشتن گواه خویشم گفتی به سخن به رفتگان کس نرسد از بازپسین نکته گزاران پیشم
روی تو به آفتاب تابان ماند
روی تو به آفتاب تابان ماند خوی تو به سیل در بیابان ماند زین گونه که تار و مار باشد گویی زلف تو به ما…
خوشتر بود آب سوهن از قند و نبات
خوشتر بود آب سوهن از قند و نبات با وی چه سخن ز نیل و جیحون و فرات این پاره عالمی که هندش نامند گویی…
باید که دلت ز غصه در هم نشود
باید که دلت ز غصه در هم نشود از رفتن زر دستخوش غم نشود این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست غم نیست…
ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است
ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است پیوسته ترا به حضرت شاه رخ است نازد به تو شه که باشد اندر شطرنج امید…
یک روز به ترک یاوه گویی غالب
یک روز به ترک یاوه گویی غالب رخ روز دگر به باده شویی غالب زین توبه بی بقا چه جویی غالب توبه تب نوبه است…
یارب سودی به روزگاران ما را
یارب سودی به روزگاران ما را وجه گل و مل به نوبهاران ما را صرف نمک و جو چه قدر خواهد شد گنجینه این صومعه…
منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟
منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟ در راست خطر ز همنشینان چه بود؟ چون عاقبت یگانه بینان دارست دریاب که انجام دوبینان چه بود
غالب به سخن گرچه کست همسر نیست
غالب به سخن گرچه کست همسر نیست از نشئه هوش هیچت اندر سر نیست می خواهی و مفت و نغز وانگه بسیار این باده فروش…
رنجورم و می به دهر درمان بودم
رنجورم و می به دهر درمان بودم نیروی دل و روشنی جان بودم گفتم به پدر که خو به می نوشی کن تا باده به…
خواهم که دگر سخن به پیغاره نم
خواهم که دگر سخن به پیغاره نم تا جان ستم رسیده را چاره کنم رسم ست جواب نامه چون نیست جواب باید که تو پس…
بر دل ز دو دیده فتح بابست این خواب
بر دل ز دو دیده فتح بابست این خواب باران امید را سحابست این خواب زنهار گمان مبر که خوابست این خواب تعبیر ولای بوترابست…
ای آن که به راه کعبه رویی داری
ای آن که به راه کعبه رویی داری نازم که گزیده آرزویی داری زین گونه که تند می خرامی دانم در خانه زن ستیزه خویی…
هستم ز می امید سرمست و بس است
هستم ز می امید سرمست و بس است دارم سر این کلاه در دست و بس است گر ارزش لطف و کرمی نیست مباش استحقاق…
گردیدن زاهدان به جنت گستاخ
گردیدن زاهدان به جنت گستاخ وین دست درازی به ثمر شاخ به شاخ چون نیک نظر کنی ز روی تشبیه ماند به بهایم و علفزار…
عمریست که در خم خمارم ساقی
عمریست که در خم خمارم ساقی تاب تف تشنگی نیارم ساقی بگشا سر مشک و در گلویم سر ده سائل به کفم قدح ندارم ساقی
دستم به کلید مخزنی می بایست
دستم به کلید مخزنی می بایست ور بود تهی به دامنی می بایست یا هیچ گهم به کس نیفتادی یار یا خود به زمانه چون…
خواندیم سخنهای محبت بسیار
خواندیم سخنهای محبت بسیار راندیم سخنهای محبت بسیار رفتیم آخر ز عالم و در عالم ماندیم سخنهای محبت بسیار
بازی خور روزگار بودم همه عمر
بازی خور روزگار بودم همه عمر از بخت امیدوار بودم همه عمر بی مایه به فکر سود ماندم همه جا بی وعده در انتظار بودم…
ای آن که ترا سعی به درمان من ست
ای آن که ترا سعی به درمان من ست منعم مکن از باده که نقصان من ست حیف ست که بعد من به میراث رود…
هر کس ز حقیقت خبری داشته است
هر کس ز حقیقت خبری داشته است بر خاک ره عجز سری داشته است زاهد ز خدا ارم به دعوی طلبد شداد همانا پسری داشته…
گر دل ز شرر زدوده باشم خود را
گر دل ز شرر زدوده باشم خود را ور بر دم تیغ سوده باشم خود را حاشا که ز تو ربوده باشم خود را با…
صبحست و همای فیض و گیتی دامی
صبحست و همای فیض و گیتی دامی صبحست و هوای شوق و گردون بامی برخیز و به روزگار همرنگ برآی با باده نابی و بلورین…
راهی ست ز عبد تا حضور الله
راهی ست ز عبد تا حضور الله خواهی تو درازگیر و خواهی کوتاه این کوثر و طوبی که نشانها دارد سرچشمه و سایه ای ست…
خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست
خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست در روز نصیب شاه روشن گهرست پیداست که دیدن چنین خواب به روز تعجیل نتیجه دعای سحرست
بادست غم آن باد که حاصل ببرد
بادست غم آن باد که حاصل ببرد آب رخ هوشمند و غافل ببرد بگذاشته ام خمی ز صهبا به پسر کش انده مرگ پدر از…
اوراق زمانه درنوشتیم و گذشت
اوراق زمانه درنوشتیم و گذشت در فن سخن یگانه گشتیم و گذشت می بود دوای ما به پیری غالب زان نیز به ناکام گذشتیم و…
وقت ست که آسمان موجه نازد
وقت ست که آسمان موجه نازد مهر آینه پیش رخ نهد مه نازد این خود شرف دگر بود نیست عجب گر مهر به پابوس شهنشه…