در سینه‌‌ام صد آرزوی مرده مدفون است

در سینه‌‌ام صد آرزوی مرده مدفون است
یک گور کوچک در میان دوستان هستم
آیینه‌ای بر روی دیوار پُل‌ِچرخی
یادآور تنهاییِ زندانیان هستم
محبوب من! آزرده‌خاطر می‌شوی از من؟
من با خودم هم آدمی نامهربان هستم

با یاد تو از خواب‌هایم راه می‌افتم
زیباییِ دیوانه‌واری در سرم هستی
سنگینیِ شب‌گریه‌هایم را نمی‌تابم
یک شعر ناتکمیل بین دفترم هستی
رم می‌کنی در سینه‌ام ای اسب دیوانه؟
آباد می‌سازی اگر ویرانگرم هستی

بالغ شدی، عاشق شدی، با جنگ سر خوردی
تنها چنار روستا از کی تبر خوردی؟
دنیا نفس پشت نفس از تو طلب دارد
تاوان نانی را که با خون جگر خوردی
گنجشک‌ها در پیش چشمت تیر خوردند و
خشکت زد و چون جنگلی آرام در خوردی

با مغز مغز استخوانم دوستت دارم
در عمق تاریکیِ قلبم کهکشان هستی
درکت به عقل و هوش امروزی نمی‌گنجد
در بین آدم‌های کر آوازخوان هستی
حالا که می‌بینم تورا ناگاه می‌گریم
پروانه‌ای در مشت‌های طالبان هستی

حسین توحیدی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *