پيش رخت نمانده دگر آب و تاب صبح

پيش رخت نمانده دگر آب و تاب صبح
ای چهرهٔ تو شسته‌تر از آفتاب صبح
خونم زديده ريخت شب غم، شفق دميد
رويت به يادم آمد و گشتم خراب صبح
چيزی بغير مهر ز اهل صفا مخواه
مضمون آفتاب بود دركتاب صبح
چون آسمان ستارهٔ اشكی سحرفشان
تا از ضمير صاف شوي كامياب صبح

ملک‌ الشعراء قاری عبدالله

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *