تو كيستي كه اين چنين به آتشم كشيده اي

تو كيستي كه اين چنين به آتشم كشيده اي
چو حس گنگ عاشقي درون من خزيده اي
عبور از نگاهِ من هجوم از تفكرم
به رگ رگم دويده اي كه تا به دل رسيده اي
غروب ظلمت شبم سپيده بر روان من
نفس نفس نفس زنان به خون من تپیده اي
سرشك و آه و سوز دل ز لطف تان به جان من
زتار و پود عاشقی به دور من تنیده ای
به غربتم نشسته ای میان دشت بیکسی
به دام دل فتاده ام تو حس يك پديده اي
چگونه ات بیان کنم درین هجوم ابر ها
گمان کنم به جای دل تویی که آرمیده اي
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *