رباعیات اسیری لاهیجی
معشوقه پرست لاابالی مائیم
معشوقه پرست لاابالی مائیم مست از می وصل ذوالجلالی مائیم فارغ ز خمار هجر در عین وصال در بزم شهود لایزالی مائیم اسیری لاهیجی
عالم ز جمال تو منور بینم
عالم ز جمال تو منور بینم برصورت آدمت مصور بینم هرکس که بدولت لقای تو رسید شادی جهان ورا میسر بینم اسیری لاهیجی
درد تو دوای این دل رنجورست
درد تو دوای این دل رنجورست وصل تو شفای جان هر مهجورست هر کو ز جهان جمال روی توندید نزدیک محققان ز عرفان دورست اسیری…
تا در رخ خوب تو نگاهی کردم
تا در رخ خوب تو نگاهی کردم هر روز ز اشتیاقش آهی کردم تا گشت دلم به بند عشقت پابند از دست غم تو روبراهی…
آن نقد نبی که در ولایت شاهست
آن نقد نبی که در ولایت شاهست برچرخ هدایت آفتاب و ماه است در خلق حسن حسین ثانی بجهان میدان بیقین کامیر روح الله است…
مائیم مجرد از اضافات و نسب
مائیم مجرد از اضافات و نسب آزاده ز قید وصف مربوب وز رب در مرتبه ذات معرا ز صفات هرگز نبود نام ز مطلوب و…
سرمایه عمر من بسودای تو رفت
سرمایه عمر من بسودای تو رفت نقد دو جهان مرا بیغمای تو رفت جان و دلم از جهان بصد حسرت و آه با درد فراق…
خورشید رخ تو ماه تابان من است
خورشید رخ تو ماه تابان من است لعل لب تو چشمه حیوان من است چون ظلمت و نور عکس زلف و رخ تست کفر دو…
بینا بحقایق معانی مائیم
بینا بحقایق معانی مائیم دانا بمعارف بیانی مائیم آنکو بیقین بعلم و عین است بحق از جمله جهان اگر بدانی مائیم اسیری لاهیجی
آن دم که ظهور یار و اغیار نبود
آن دم که ظهور یار و اغیار نبود ز اسما و صفات و فعل آثار نبود در خلوت غیب خو بخود داشت حضور در دار…
مشتاق جمال روی جان افروزم
مشتاق جمال روی جان افروزم از آتش شوق دایما می سوزم معشوق چو شد معلم اسرارم در مکتب عشق عاشقی آموزم اسیری لاهیجی
ظاهر ز مظاهر جهات ذات منست
ظاهر ز مظاهر جهات ذات منست گر علوی و سفلی است و گر جان و تنست گر عالم و آدم است و گر ملک و…
جانی که همای عالم قدس بدست
جانی که همای عالم قدس بدست درمانده بدام شهوت و حرص شدست از قید صفات بد اگر گشت جدا بالذات ورا میل بمأوای خودست اسیری…
بحرست مرا جام می و حق ساقی
بحرست مرا جام می و حق ساقی مستی ز شراب نور وجه باقی هر لحظه هزار بحر می نوشیدم سیراب نشد جان من از مشتاقی…
از نور تجلی تو عالم پیداست
از نور تجلی تو عالم پیداست ذرات جهان ز مهر رویت شیداست چشمی که بنور معرفت روشن شد بیند که جمال تو بعالم پیداست اسیری…
مائیم اسیر دام گیسوی کسی
مائیم اسیر دام گیسوی کسی سودائی زلف عنبرین بوی کسی ذرات جهان شده گرفتار چو من در قید کمند حلقه موی کسی اسیری لاهیجی
شهباز فضای لامکانی مائیم
شهباز فضای لامکانی مائیم سیمرغ هوای بی نشانی مائیم گر ره بخزانه حقیقت طلبی مفتاح در گنج معانی مائیم اسیری لاهیجی
جانا ز جهان جمال تو می بینم
جانا ز جهان جمال تو می بینم از باغ جهان گل وصالت چینم دایم ز جهان مرا چو مشهود توئی در مرتبه شهود بی تلوینم…
ای مونس جان من بگاه و بیگاه
ای مونس جان من بگاه و بیگاه بی یاد تو کار دل تباهست تباه مشتاق جمال تو چنانم که دمی گر غایبم از خیال تو…
از ما نبود نشان و نامی پیدا
از ما نبود نشان و نامی پیدا زان رو که شدم غریق دریای فنا از هستی خود چو محو گشتم دیدم از دست حبیب خلعت…
من عاشق و رند و لاابالی شده ام
من عاشق و رند و لاابالی شده ام دیوانه عشق لایزالی شده ام مشتاق وصالم و وصال تو خیال از غایت شوق من خیالی شده…
سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت
سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت صد زخم بجان خوردم ز چوگان غمت بی راهبری راه بپایان نبرد جویای وصال در بیابان غمت اسیری لاهیجی
جز عشق تو نیست در جهان حاصل من
جز عشق تو نیست در جهان حاصل من جز درد و غمت مباد اندر دل من در ملک طرب خانه طلب می کردم جز برسر…
ای عشق تو مونس دل دیوانه
ای عشق تو مونس دل دیوانه با درد و غم تو جان ما هم خانه تا با غم عشق آشنا شد دل من از صبر…
از آتش شوق تو دلم بریانست
از آتش شوق تو دلم بریانست وز داغ فراق جان ما سوزانست تا حسن رخ تو دیدم از هر دو جهان کفر سرزلف تو مرا…
ما مست مدام کوی آن خماریم
ما مست مدام کوی آن خماریم عالم همگی شراب و ما می خواریم هر لحظه جهان بجرعه نوشیدیم مست ابدیم و از ازل خماریم اسیری…
زان دم که شدیم آشنای غم تو
زان دم که شدیم آشنای غم تو بیگانه ز خویشم از جفای غم تو با عشق تو عهد ماچو محکم بودست کردیم جهان و جان…
حال دل دیوانه عجایب حالیست
حال دل دیوانه عجایب حالیست کین نقطه دل بروی دلبر خالیست در حیرت آنکه این چه خالست و چه رو خاموش چنانم که تو گوئی…
ای ملک فراق جای دیرینه ما
ای ملک فراق جای دیرینه ما مأوای غم تو خانه سینه ما ظاهر شده عکس جمله اسما و صفات در مظهر تام قلب بی کینه…
از پرتو روی تو جهان روشن شد
از پرتو روی تو جهان روشن شد جانم ز نسیم زلف تو گلشن شد چون شاهد حسن در عدم منزل کرد میخانه هر دو عالمش…
ما چون ز ازل مست و خراب آمده ایم
ما چون ز ازل مست و خراب آمده ایم با ساغر و جام و باشراب آمده ایم تقوی مطلب زما چواز حکم ازل با شاهد…
روی تو نهان بپرده عالم شد
روی تو نهان بپرده عالم شد مجموعه حسنت از جهان آدم شد اسمت بمراتب ظهورات صفات گه عالم و گه آدم و گه خاتم شد…
چون سبزه دمیده شد به بستان رخت
چون سبزه دمیده شد به بستان رخت بشکفت بنفشه در گلستان رخت دارد همه روز و شب فغان بلبل مست کافسوس که زاغ شد نگهبان…
ای روی ترا جمله جهان آئینه
ای روی ترا جمله جهان آئینه در مملکت هستی تو مائی نه حسن تو که از روی بتان مرئی شد رای تو بدی و دیگری…
ما را بجهان نیست بجز یک هوسی
ما را بجهان نیست بجز یک هوسی کایی و به پیش ما نشینی نفسی لعل لب خود بپرسشی بگشائی گوئی که بگو تو از کجائی…
روی تو ز مرآت جهان می بینم
روی تو ز مرآت جهان می بینم حسنت ز همه جهان عیان می بینم از غیرت اگر پرده برو افکندی در پرده کون ترا نهان…
جان و دل من فدای جانان بادا
جان و دل من فدای جانان بادا در حسن رخش دو دیده حیران بادا تا سر بودم همیشه اندر سرمن سودای سر زلف پریشان بادا…
ای ذات تو برتر از خیال من و ما
ای ذات تو برتر از خیال من و ما ز آثار صفات تو جهان شد پیدا اشیاء همه غرق نور رویت بینم ای حسن و…
ما محرم اسرار الهیم ای دل
ما محرم اسرار الهیم ای دل ما واقف هر چیز کماهیم ای دل در ملک شهود و تخت تمکین و یقین بی هیچ شکی حاکم…
ذاتست و صفات بیحد و اندازه
ذاتست و صفات بیحد و اندازه از وصف تو عالمی پر از آوازه هر ذره ز تو بوصف خاصی مخصوص برحسن تو خاص گلرخان تازه…
تا مهر جمال تو هویدا شده است
تا مهر جمال تو هویدا شده است از پرتو او دو کون پیدا شده است تا دیده برخسار تو بینا شده است جان و خردم…
ای دلبر شوخ بیوفائی تا چند
ای دلبر شوخ بیوفائی تا چند در هجر تو جان به بی نوائی تا چند آخر بود این که جان بوصل تو رسد این دل…
یارم ز همه جهان مرا روی نمود
یارم ز همه جهان مرا روی نمود دیدم که جهان جمله نمود او بود عالم همه مرآت جمال رخ اوست حقا که جز او نیست…
ما کاشف رمز علم الاسمائیم
ما کاشف رمز علم الاسمائیم در بحر وجود در بی همتائیم گنجی که همه جهان طلسمات ویند گر راه بدان گنج بیابی مائیم اسیری لاهیجی
رندیم و حریف شاهد و پیمانه
رندیم و حریف شاهد و پیمانه مخمور دو چشم جادوی مستانه از روز ازل نصیب ما عشق تو بود زان روی شدم بعاشقی افسانه اسیری…
تا مستی هستیت نگردد لاشی
تا مستی هستیت نگردد لاشی از جام وصال او کجا نوشی می تا در نظرت نقش توئی می ماند در کوی حقیقت نبری هرگز پی…
ای دل تو اگر باده عشقش نوشی
ای دل تو اگر باده عشقش نوشی باید که غمش بعالمی نفروشی هر لحظه اگر وصال او دست دهد چون اهل فراق در رهش میکوشی…
هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است
هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است زان لب سخن بوسه شنیدن چه خوش است بربوی وصال او دل و جان مرا دامن ز…
ما جمله جهان مصحف ذاتت دانیم
ما جمله جهان مصحف ذاتت دانیم از هر ورقی آیت و صفت خوانیم با آنکه مدرسیم در مکتب عشق در معرفت کنه تو ما نادانیم…
دریای دلم نه قعر دارد نه کران
دریای دلم نه قعر دارد نه کران چون ذره به پیش او همه کون و مکان دل مظهر علم حق بود ای نادان پیدا و…