مفردات ادیب الممالک
عزیز من به خدا جز تو یک عزیز ندارم
عزیز من به خدا جز تو یک عزیز ندارم رفیق هجر تو جز اشک ریز ندارم
به ابی انت و امی ز خدا می خواهم
به ابی انت و امی ز خدا می خواهم که رساند زره لطف بدان درگاهم
یک قطره ز آب گرم و یک ذره وفا
یک قطره ز آب گرم و یک ذره وفا در چشم و دلت خدای داناست که نیست
ز بیدردان علاج درد خود جستن بدان ماند
ز بیدردان علاج درد خود جستن بدان ماند که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
ببال ای تخت افریدون نیار ای تاج کیخسرو
ببال ای تخت افریدون نیار ای تاج کیخسرو که این ملک کهن را داد یزدان شهریاری تو
شبروی گر هست ماه است آن هم اندر آسمان
شبروی گر هست ماه است آن هم اندر آسمان سرکشی گر هست سروست آن هم اندر بوستان
هنر اکنون به دل خاک طلب باید کرد
هنر اکنون به دل خاک طلب باید کرد زانکه اندر دل خا کند همه پرهنران
روحی فداک بی تو مرا کار مشکل است
روحی فداک بی تو مرا کار مشکل است بر خاطرم ز هجر تو این بار مشکل است
به هر که جور نکردی نمی توانستی
به هر که جور نکردی نمی توانستی تو آن نه ای که جفایی توانی و نکنی
هزار سال رهست از تو تا مسلمانی
هزار سال رهست از تو تا مسلمانی هزار سال دیگر تا به شهر انسانی
رفیق من مه من یار من جعلت فلاک
رفیق من مه من یار من جعلت فلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
به غیر از غمزه و حسن و لطافت خوبرویان را
به غیر از غمزه و حسن و لطافت خوبرویان را هزاران نکته میباید که جز عاشق نداند کس
من موصوله ام و از لب لعلت جانا
من موصوله ام و از لب لعلت جانا صله بوسه دهم عاید آن می خواهم
دردت به جانم ای بت نامهربان من
دردت به جانم ای بت نامهربان من زیرا که بی تو مایهی رنج است جان من
برادرا، به عروس نشاط،همسر شو
برادرا، به عروس نشاط،همسر شو ولیک با خبر از حال این برادر شو
رشت هم نیک است کاو از حمار گم شده
رشت هم نیک است کاو از حمار گم شده ارغنون آید به گوش مالک ار چه منکر است
این رشته بی پیوند هر چند که یک تار است
این رشته بی پیوند هر چند که یک تار است در صومعه تسبیح است در میکده زنار است
مطاعا، مشفقا تا چند غفلت داری از حالم
مطاعا، مشفقا تا چند غفلت داری از حالم ببین دور از درت گیتی پریشان کرده احوالم
دل زنده می شود به نسیم خیال تو
دل زنده می شود به نسیم خیال تو جان رقص می کند به امید وصال تو
حق تعالی مر ترا آورده از ایران پدید
حق تعالی مر ترا آورده از ایران پدید همچو نادرشاه از افشار و تیمور از تتر
ای کودک نوزاده که پیران جهان را
ای کودک نوزاده که پیران جهان را تعلیم کنی دانش و تلقین کنی اسرار
از دیر نخواهم رفت در کعبه که میدانم
از دیر نخواهم رفت در کعبه که میدانم در دیر و حرم قبله است محراب دو ابرویش
قبلهگاها سال و ماهت تا ابد فرخنده باد
قبلهگاها سال و ماهت تا ابد فرخنده باد دشمنت در گریه و لعل لبت در خنده باد
چند روزی پیش و پس شد ورنه از دور سپهر
چند روزی پیش و پس شد ورنه از دور سپهر بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت
از کلام و خنده دشنام و گله، ضرب و کنایت
از کلام و خنده دشنام و گله، ضرب و کنایت شور و شیرین تند و تلخ و ترش و تیز است آن زبانش
در آن زمان که بود بیم جان شگفت مدار
در آن زمان که بود بیم جان شگفت مدار به زیر چادر ناهید اگر خزد بهرام
تو چون بهاری و گیتی چو باغ و ما چو درخت
تو چون بهاری و گیتی چو باغ و ما چو درخت به جز بهار که پوشد بر این درختان رخت
نام محمودش که محمودست بشمر پس بگو
نام محمودش که محمودست بشمر پس بگو عاقبت محمود سوی احمد محمود شد
تصدقت شوم ای گلعذار سیمین تن
تصدقت شوم ای گلعذار سیمین تن که بی حضور تو تلخ است زندگانی من