رباعیات شمس مغربی
نابرده بصبح در طلب شامی چند
نابرده بصبح در طلب شامی چند ننهاده برون ز خویشتن کامی چند در کسوت خاص آمده عامی چند بدنام کننده نکو نامی چند
تا چند برو ز ذکر افسرده ام
تا چند برو ز ذکر افسرده ام تاکی صفتت بادل پژمرده کنم ناکرده نماز را قضا کردم لیک کز عمر بود قضای این کرده کنم
هادی طریق اهل تحقیق منم
هادی طریق اهل تحقیق منم عارف بفنون جمع و تفریق منم چون علم و حیا و حلم و صدقست مرا عثمان و عمر علی و…
تا من زعدم سوی وجود آمده ام
تا من زعدم سوی وجود آمده ام از بهر تشهد بسجود آمده ام تا من ز قیام در قعود آمده ام در پیش رخ تو…
هر نغمه که از هزار دستان شنوی
هر نغمه که از هزار دستان شنوی آن را بحقیقت از گلستان شنوی هر ناله که از باده پرستان شنوی آن میگوید ولی ز مستان…
تو مست خود و ما همه مست بتو
تو مست خود و ما همه مست بتو تو هست خود و ما همه هست بتو تا نسبت ما بتو بود از همه روی دادیم…
هر چند که در ملک فنا آمده ای
هر چند که در ملک فنا آمده ای در ملک فنا بی بقا آمده ای از عالم حق بدین سرا آمده ای بنگر زکجا تا…
پیش از پس و پیش کاین پس و پیش نبود
پیش از پس و پیش کاین پس و پیش نبود وین ملت و دین مذهب و دین کیش نبود این ما و منی و این…
من مست و خراب و می پرست آمده ام
من مست و خراب و می پرست آمده ام مدهوش زباده الست آمده ام تا ظن نبری که باز گردم هشیار هم هست شوم از…
بر چهره یار ما نقابیست در جهان
بر چهره یار ما نقابیست در جهان بر بحر وجود او حبابست جهان در دیده تشنگاهن زآب هستی در بادیه طلب سرابست جهان
گاه گاه بنفس خویش در پیچم من
گاه گاه بنفس خویش در پیچم من بینم چو رشته جمله در پیچم من کی دعوی او کنم که من هیچ نیم با آنکه چو…
با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست
با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست انسان ز چه مغز گشت عالم زچه پوست زین است که او مردمک چشم وی است…
مردان همه در سماع و نی پیدا نیست
مردان همه در سماع و نی پیدا نیست مستان همه ظاهرند و می پیدا نیست صد قافله پیشتر درین ره رفتند وین طرفه که هیچگونهای…
ای مهر رخت مظهر ذرّات دو کون
ای مهر رخت مظهر ذرّات دو کون ذاتت بصفت معیین ذات دو کون وی داده به نیستی جمالت هستی ای کرده ز نفی عین اثبات…
گنجی که طلسم اوست عالم مائیم
گنجی که طلسم اوست عالم مائیم ذاتیکه صفات اوست آدم مائیم ای آنکه توئی طالب اسم اعظم از ما مگذر که اسم اعظم مائیم
باما نتوان گفت چرا آمده ای
باما نتوان گفت چرا آمده ای با خود تو ای که و از کجا آمده ای از بسکه ببازی و هوا مشغولی گوئی که ببازی…
کس نیست کزو بسوی تو راهی نیست
کس نیست کزو بسوی تو راهی نیست بی مستی او سنگ و گل و کاهی نیست یک ذرّه ز ذرات جهان نتوان یافت کاندر او…
ای گشته عیان روی تو از جام جهان
ای گشته عیان روی تو از جام جهان پیدا شده از نام خوشت نام جهان پیدای جهان توئی و پنهان جهان آغاز جهان توئی و…
در روی پری رخان چو در مینگرم
در روی پری رخان چو در مینگرم جز روی تو می نیابد اندر نظرم هر لحظه ز هر پریرخی حسن رخت بردیده کند جلوه بوجه…
ای حسن تو در کل مظاهر ظاهر
ای حسن تو در کل مظاهر ظاهر وی جسم تو در گل مظاهر ظاهر از نور رخ و ظلمت زلفت دایم قومی همه مومن اند…
من دانه خال زلف چون دام توام
من دانه خال زلف چون دام توام من آینه روی دلارام توام پیمانه باده غم انجام توام هم جام جهان نمای و هم جام توام
بت گفت به بت پرست کای عابد ما
بت گفت به بت پرست کای عابد ما دانی ز چه روی گشته ئی ساجد ما بر ما بجمال خود تجلی کرده است آنکس ز…
در خانقه از بهر جهت میبویی
در خانقه از بهر جهت میبویی در وی همه ذکر از این جهت میگویی در هر جهتی ز بیجهت بیخبری بگذر ز جهت چو بیجهت…
ای آنکه طریق عشق نامی سپری
ای آنکه طریق عشق نامی سپری باید که بکل ز خویشتن درگذری تا با خبری ز خویشتن بیخبری تا بیخبری ز خویشتن با خبری
در جمله صور عابد و معبود توئی
در جمله صور عابد و معبود توئی زان روی که هم ساجد و مسجود توئی زان روی که هر که عابد و معبود است موجود…
آن کس که بدو میشنوم میگویم
آن کس که بدو میشنوم میگویم وانکس که بدو هرطرفی میپویم هم اوست زمن که هر زمان میگوید پیدا و نهان که او من و…
خرم طرب و نشاط و عیش آغازم
خرم طرب و نشاط و عیش آغازم خود را بخرابات مغان اندازم زآنجا بقمارخانه راهی سازم تاهر چه مرا هست بکل دربازم
از مستی باده گر خروشان بدمی
از مستی باده گر خروشان بدمی کی ساقی بزم درد نوشان بدمی از خرقه رنگ گرنه بیرون شدمی کس واقف سرّ خرقه پوشان بدمی
چون دانستی که از کجا آمده ای
چون دانستی که از کجا آمده ای یا کیست فرستاده و چرا آمده ای برخیز قدم نه و مردانه بکوش گر زانکه تو از بهر…
آن کیست که غیرت است آن کیست بگو
آن کیست که غیرت است آن کیست بگو آن خود ز کجاست یا زخود چیست بگو چون غیر ترا نیست حیاتی بیقین آن کس که…
من شانه زلف عنبرین بوی توام
من شانه زلف عنبرین بوی توام مشاطه حسن روی دلجوی توام هم مردمک دیده جادوی توام هم جلوه آینه روی توام
تو مظهر مرآت خدا آمده ای
تو مظهر مرآت خدا آمده ای آیینه وجه کبریا آمده ای از ما بجمال خود تجلی کرده از حضرت خود بدین سرا آمده ای
از پیش خدا بهر خدا آمده
از پیش خدا بهر خدا آمده نی از پی بازی و هوا آمده در معرفت و عبادت ایزد کوش کز بهر همین درین سرا آمده