امر ترا مطیع و به جان ایستادهایم
تا روی جانفروز تو بینیم هر نفس
چون خاک ره ذلیل و به کویت فتادهایم
از هست و نیست پاک بشستیم دست خویش
وآنگه قدم به راه طریقت نهادهایم
تا بودهایم رند و نظرباز و عاشقیم
گویی ز مادر از پی این کار زادهایم
دیدیم بیگمان ز جهان حسن او عیان
تا دیده یقین به جمالش گشادهایم
با آنکه شیخ و گوشهنشینیم دایما
در آرزوی جام می و روی سادهایم
آزادهایم از همه قیدی اسیریا
زان دم که دل به دست غم عشق دادهایم
اسیری لاهیجی