دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم
او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم
از عشق من گر آن مه افسانه شد چو یوسف
او جامه چاک آمد من سینه چاک گشتم
پیرانه سر نکردم شرم از سفید مویی
وز بهر نوجوانی در خون و خاک گشتم
از بیم سر بکویش آسان نبود گشتن
چون ترک سر گرفتم بی ترس و باک گشتم
گر بود پیش ازینم آلیشی ز هستی
عشقم بسوخت اهلی چندانکه پاک گشتم
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *