بازار گل فروشی رخسار گرم شد
جان را ز فیض عشق تعلق بود به جسم
چندان بتافت مهر که دیوار گرم شد
بر من از این باده مپیما می نگاه
سوزد دلم به سینه که بسیار گرم شد
برداشت چون نقاب ز رخ بزم در گرفت
هنگامه ای ز شعلهٔ دیدار گرم شد
جویا چو مهر مطلع انوار فیضهاست
آن سرکه از پیالهٔ سرشار گرم شد
جویای تبریزی