ای دزد سرنوشتِ وطن_
ای وطنفروش
ای قاتلِ برادر من ای کفنفروش
ای شبپرستِ شُومِ شبآیینِ شبگهر
ای ابر دلسیاه سراسر سیاه و شر
ای رهزن قرار و قرین ستارهها
ای بانیِ سیاهی دوران خشم و خون
مزدورِ بیشرف
مزدورِ بیشرف
آتشزدی به خانهی ما و گریختی
اکنون در آنطرف
در ژرفنای پستِ حقارت_
نشستهیی
دَیدُو
بیآبرو
با آنکه در مرور تو بیجا نبودهام
تا باز خواندمت
دیدم که بیشتر
از ابتدای آمدن آدم از عدم
تا اینکجای سرد دمادم غروب و غم
دست تمام هرچه فرومایه را ز پشت
سوگند؛
بستهیی
ای وارث تباهی و ای ابن انتحار
ای منبع شرارت و تزویر و هرزگی
ای قهرمان فتنه به میدان بندگی
سمبول بردگی
ای مایهای تنفر انسان به زندگی
ای اژدهای خفته در اندام آدمی
دیگر چه خوانمت
در پیشگاه قامت وجدان آسمان
پیمان آبروی زمین را_
شکستهیی
ای روسیاه قرن
ای لاشخوار پیر پراکنده بال و پر
ای ناکس ای تجمع بدنامیِ بشر
ای مستِ مستِ دوغ!
ای کولهبار خجلتِ تاریخ ای دروغ!
ای کشتنت به کام، سزاوار چون گُرُوی
با اینهمه رذالت و نامردمی هنوز
آیا تو زندهیی؟
ای خاک بر سرت!
هلال فرشیدورد