با سرِ شور و شر چه خواهی کرد؟!
تا که جنگل رفیق آفتهاست
تو بگو! با تبر چه خواهی کرد؟!
.
صحنهها را که واژگون بکِشند
مادرت را که به جنون بکِشند
پدرت را به خاک و خون بکِشند
با تفنگِ پدر چه خواهی کرد؟!
.
آب داری و دانه هم داری
جمعهایِ شبانه هم داری
گیرم اصلا که خانه هم داری
با دلِ در به در چه خواهی کرد؟!
.
آتشِ خیس مانده در باران!
لحظهی زرد و عاصیِ آبان!
عقربِ خسته از زمین و زمان!
راستی بی قمر چه خواهی کرد؟!
.
گیرم اصلاً پرنده هم باشی
قلب سرخِ تپنده هم باشی
لب لبریز خنده هم باشی
با دو تا چشم تر چه خواهی کرد؟!
.
جاده ها را دوان دوان بشوی!
شاعرِ غربت جهان بشوی!
بعد دورت حصار بگذارند
بعد از آن بی سفر چه خواهی کرد؟!
.
گرگها هم که دست بردارند!
هم شغالان اگر که بگذارند!
با سگِ زرد گلهمان، با این
نسل بزهای گر چه خواهی کرد؟!
.
حیف! افسوس! گوش اگر میبود!
جیغ شاید که کارگر میبود!
بین یک مشت لال و کور و علیل…
آه… با شهر کر چه خواهی کرد؟!
مزدک نظافت