خسته از زندگی و از تکرار
از امروز
از دیروز
خسته از آمدن فردا ها
باز تکرار همین روز ها
خسته از پرورش عشق تو
در دلم هر شب و روز
از خواب و خیال بودن
با تو در مزرعه سبز حضور
در کنارم شب و روز
خسته ام
از یخ زدن آب و باران
و نگاهی سردت ، به نگاه گرمم
آه! خورشید مگر می تابد
تا یخ بسته امید را آب کند
خسته ام از دیوار
که در آن پنچرهٔ نیست
تک تکساعت دیوار مرا
خسته تر می سازد
عاقله قریشی
عاقله قریشی