پر پر پر واژه پر شعر
پر عشق؛پر محبت محبت محبت تو
پر احساس
پر احساس انساندو ستی
اما دریغ در یغ و درد
که واژه که شعر که شعر ناب
که عشق که محبت که محبت ؛محبت تو …
که احساس که احساس انسان دیگری
ز من و محبت من
خالیست
اما خالی خالی تر
زمن قلبیست
که چون مرداب
در ان گو شه ای افتاده و انسانها
از دیدن شبیزار بیزار اند
چنان قلبی که از سنگ بود و آتش بود و سر کش بود
اتش می فشاند هر دم
و دهشت می فگند هر دم
چنان آتش چنان دهشت
که هر رو ز و شبی صد مادری
از دست بیدادش
گریبان پاره میکرده
و شبها از غم فر زند دلبندی
درون کو چه های شهر بی آدم
تنش اواره میکرده
تن مادر چه آرورست
تن مادر چه بی چارست
۱۷می سال دو هزار و هفت
مژگان ساغر شفا