همچو شبنم

همچو شبنم
تا ز دیدار تو ای آرزوی جان دورم
خار خشکم که ز باران بهاران دورم
گرچه تا مرز جنون رفته ام از خویش برون
باز صد مرحله از منزل جانان دورم
چون سبو دست به سر زنم می زنم از غم که چرا
جام بوسیدش و من زان لب خندان دورم
همچو شبنم دلم آیینه صد جلوه اوست
گرچه زان چشمه ی خورشید درخشان دورم
خضر راه من سرگشته شو ای عشق که من
می روم راه و ز پایان بیابان دورم
کی سر خویشتنم باشد و سامان خرد
من که در راه جنون از سر و سامان دورم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *