در برف

در برف
می‏‌خواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپيدیِ مهتاب گم شوم
هنگام آب‌بازیِ دستت كنار حوض
انگشتر تو گردم و در آب گم شوم
تو «كيستي…؟» صدا كنی و من شتابناك
از پشتِ در به محض دق‏الباب گم شوم
بگذار مثل بوتل خالی قُقُل… قُقُل
قُل… قُل… قلوُپ! داخل گنداب گم شوم
می‌خواستم بخوانمت ای راگ رازناك
آن‏‌قدر «تان» زنم كه در «آلاب» گم شوم
بگذار در كنار تو برفی شود هوا
در برف، در سپيديِ مهتاب گم شوم

اسدالله عفیف باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *