حتا غزل به خامه ی خونبار من کم است
از بسکه زخم خورده ام از دست ناکسان
مرهم به جسم خسته ی افگار من کم ست
چون دستۀ تبر شده ای در شکستنم
پاییز بر شکستنِ تکرار من کم است
صد داغ خون چکان به دلم مانده بی علاج
هر گامِ شادمانه به رفتار من کم است
در یاد های باغ پسی هر خزان غم
بنگر که عطر و سبزۀ گلزار من کم است
تصویر غم به سینۀ دیوار مانده ام
قاب دلم شکسته و آثار من کم است
شگوفه باختری