شکار دوست بت آدمی شکار من آمد
جهان دل و جان میرود به باد که دیگر
جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد
چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید
سوار رخش برون رانده از غبار من آمد
شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان
فکنده زلزله در جان بیقرار من آمد
سترده داد بلاکار زاریان بلا را
به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد
ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت
سر از خمار گران مست پر خمار من آمد