در بغل مصحف و دامن به شراب آلوده
دل سیه مست و خراب از اثر بادهٔ دوش
بی صفا می شود آیینهٔ آب آلوده
مجلس موعظه ام گرم نگردیده رسید
از پیم ساقی سرمست شتاب آلوده
رخ برافروخته از غیرت بی باکی من
عرق شرم، گلش را به گلاب آلوده
سنبل آشفته، دل آزرده، نگه، تشنه به خون
ابروی تلخ ز کینم به عتاب آلوده
گفت شرمت ز خرابات نشینان ناید؟
که در او دامن شیخ است چو شاب، آلوده
رند میخانه کجا مسجد و محراب کجا؟
نکنی نامه اعمال، ثواب آلوده
با چنین حال گشودم سر طامات و حدیث
همه بیهوده، چو افسانهٔ خواب آلوده
بی حجابانه زدم لعل لبش بوسه، حزین
بازگشتم به خرابات حجاب آلوده