یا چو آهوی رمیده به دَمن می آیی؟
هر قدر دیر کنی در رهی تو منتظرم
صبر ایوب کنم دیدن من می آیی؟
بسملم خون دگر نیست رود از چشمم
چون نفس در تن و چون روح به بدن می آیی؟
ز معمای لبت از چه سبب نیست پیام
در ادبگاه معانی به سخن می آیی؟
لعل داغ و نمکین ات به من آتش افروخت
شعله در بستر این سوخته تن می آیی؟
آسمان دور و زمین سخت و غم از حد بیرون
ای همه داروی این درد و محن می آیی؟
در ی این دل به رخُت تا به ابد باز بُوَد
سوی منزلگه ات ای عهد شکن می آیی؟
جلوه ای نه فلک است در قدمت پای انداز
سیر این گلشن ِ زیبای وطن می آیی؟
زندگی هر نفس اش دعوی غربت دارد
کاروان میرود ای سرو سمن می آیی؟
کاش آشفته شوی یادی ز “محمود” کنی
راه گم کرده تو ای یار کهن می آیی؟
–
دوشنبه ۱۸ سنبله ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر می شود به ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۳ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور