برايم يادگار افسانه ات ماند
لب و دندان و کامت خاک گرديد
سبو و ساغر و پيمانه ات ماند
به خاک تيره کاکلهای تو ريخت
ز تو ميراث بر من شانه ات ماند
الا يوسف گذشتی با زليخا
به زندان الچک و زولانه ات ماند
حياتی داشتی با ميز و چوکي
سرت برباد شد سامانه ات ماند
تو بودی عشقری بيخانماني
به دنيا گوشهء ويرانه ات ماند