به اكمال متاع خويش كوشيدى نكوشيدى
تو دعواي نبوغ و عبقريت ميكنى ليكن
دمي از نخوت و پندار شرميدى نشرميدى
تو از روح و كمال معنويت حرف ها دارى
ولى از تن پرستى هيچ ترسيدى نترسيدى
جهان بر سفره حكمت تو را صد بار دعوت كرد
چو سقراط حكيم اين زهر نوشيدى ننوشيدى
سحر تا شب به جز از منفعت جوى براي خويش
به كار خلق باري دست يازيدى نيازيدى
غلط رفتي، ز راه خويش برگشتى، نه بر گشتى
خطا كردي، خطاي خويش فهميدى، نفهميدى
به حرف ديگران صد بار انگشت هوس سودى
به عيب خويش هم يك روز خنديدى نخنديدى
در اين ويرانه همچون بلبل وارسته از گلشن
رميده رنگ ها را هيچ پاليدى نپاليدى
سموم بيمروت غنچه ى اميد را خشكاند
تو اى ابر كرامت بار باريدى، نباريدى
به روي بورياي بى ريا چون مردم قانع
شبي اي پرنيانى پوش، خوابيدي، نخوابيدى
استاد احمد ضياء قارى زاده