در رثاى سخنور نامى »بهار«، ملك الشعراى ايران
بهار مرُد و پديدار شد خزان سخن
سخنوران! به زمين خورد آسمان سخن
ز من بگوى به جويندگان شعر و ادب
كه شد به خاك فرو گنج شايگان سخن
گر از زمانه ى كلدانى تا به گاه عرب
سه بار زير و زبر گشت دودمان سخن
كنون به مرگ بهار آسمان كينه بسيچ
گذاشت داغ نوينى به جسم و جان سخن
چه گويم اينكه به مرگ بهار پاك روان
چه جور رفت به يك مشت قدردان سخن
به مرگ وى متوارى شده است شعر و ادب
ز خامه ى كه بجويم دگر نشان سخن
به عصر نو ز سياق جديد و سبك قديم
كسى نداده چو او داد امتحان سخن
ز خرمن ادبش خلق خوشه چين بودند
كه هم زمين سخن بود و هم آسمان سخن
نه علم و فلسفه و شعر بود وثير وى
كه داشت نزل سياست هم آن جهان سخن
هزار رحمت يزدان به روح پاكش باد
كه تازه ساخت در اين عصر نو روان سخن
استاد ضيا قارى زاده