و برای این که بیهیچ تعارفی دوستش دارم خیلی زیاد.
در کنج انزوای خودش کرد زندهگی
با عاشقانههای خودش کرد زندهگی
چون تکدرخت خسته و تنها در این کویر
مردانه روی پای خودش کرد زندهگی
انگار از جماعت اصحاب کهف بود
در گور بیصدای خودش کرد زندهگی
با آنکه مثل شمع به هر خیمه اشک ریخت
گفتند: او برای خودش کرد زندهگی
صدها قطار رد شد و او هیچجا نرفت
درشهر کمهوای خودش کرد زندهگی
میگفت: خاک عشق، طلا و جواهر است
با نقره و طلای خودش کرد زندهگی
من عاشق خدا و خدا عاشق من است
اینگونه با خدای خودش کرد زندهگی
یحیا جواهری