یک جمع دلگداخته را زلف یار کشت
نه سیل و صاعقه، نه گلوله نه عاشقی
ای دل گواه باش که ما را بهار کشت
گفتی که بعد جنگ بههم میرسیم ما
ما را نکشت جنگ، ولی انتظار کشت
میخواست در هوای شما بال و پر زند
آن خسته را بلاخره سنگ مزار کشت
افسانهی بهشت و جهنم دراز شد
ساقی بیار باده که ما را خمار کشت
القصه او غزال و دل من پلنگ مست
از بخت بد، پلنگ مرا سوسمار کشت
یحیا جواهری