حلقه‌های زلف جانان تا سراندر سرزده است

حلقه‌های زلف جانان تا سراندر سرزده است
دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است
گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من
زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست
گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان
چشم او بنگر که اصل جادویی و شعبده است
تاکه او را دو رده است از در مکنون و عقیق
از سرشک و لعل او بر چهرهٔ من صد رده است
گر بود آتشکده آرامگاه موبدان
عشق او چون موبدست و جان من آتشکده است
پارسا چون باشم از عشق وی و توبه ‌کنم
کان بت عیار تیر غمزه بر جانم زده است
با چنان غمزه‌ که او دارد مرا و جز مرا
پارسایی باطل است و توبه ‌کردن بیهده است
دارد آن خورشید لشکر صورت فردوسیان
گویی از فردوس پیش تخت سلطان آمده است
خسرو گیتی ملکشاه آن‌ که اندر شرق و غرب
نه بود هرگز چنو سلطان و نه هرگز بُده است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *